حجاز که میزبان خورشید می شود تکاپوئی تمام حجاز را ، نه ،بهتر بگوئیم؛ تمام دنیا را در بر می گیرد!
صدای نوزادی در کوچه پس کوچه های مکه می پیچد ، دلنشین است ، نه ؟ اصلا زیباترین صدای هستی است !
صدا کوچه به کوچه پیش می رود، کوچه های حجاز ، نه ، بهتر بگوئیم کوچه های تمام دنیا پر می شود از صدایی که خورشید را مبهوت می کند و ماه را خجل !
آری ... بت ها به خود می لرزند ...
اینک محمد(ص) آخرین پیام آور و زیباترین سروده ی هستی به دنیا آمده است!
می شنوی؟ هنوز صدایش در کوچه پس کوچه های دنیا طنین انداز است .
بهتر گوش کن! اگر شیعه هستی باید بشنوی !صدای دیگری هم می آید ، هم نوا با نوای قبلی ! آری نوای فرزند محمد است ، صادق(ع) ، و چه خوش ترنمی دارد...
پ.ن1: میلاد پیامبر اکرم(ص) مبارک! میلاد امام صادق هم مبارک (فکر کنم کم گذاشتیم برا این امام)
پ.ن2:کلی از این شکلک های خوشحال و اینا :دی
نوشته شده توسط : کفش دار
نیازی به ما ندارن ، ما محتاجیم !
یا لطیف
- ولادت پیامبر کی هست؟
-ها ؟ ولادت پیامبر ؟ چیزه ، روز قبل از بازی ایران و کویته دیگه !
- عجب ....
چند روزی بود که قرار بود یه برنامه ی خودجوش وبلاگی صورت بگیره ، در رابطه با ولادت پیامبر(ص) !
یه سری کارها هم انجام شد توسط بعضی ها ، خدا خیرشون بده ! اما متاسفانه به قولی یک دست صدا نداره ، یا اگرم داشته باشه از دامنه ی وبلاگ خود شخص فراتر نمی ره !
وبلاگ های سیاسی متعهدمون الحمدالله چهارماه قبل از هر انتخابات یا موضوع سیاسی ای دست به کار می شن ، اما تو همچین بحث هایی یا اصلا عمل نمی کنن ، یا همون روز با یه پست سر سری از سرشون باز می کنن !
وبلاگ های مثلا مذهبی فرهنگی هم که به قول یکی از رفقا فرو رفتن تو احساسات ، الآن هم تو جو مناطق جنگی هستن ( یکیش خودم !) وقتی هم قراره در مورد ائمه پست بزنیم یه عکس می چپونیم وسط پست ، با فونت بزرگ هم می نویسیم : ولادت فلان امام مبارک ! همین! (به خاطر همینه به وبلاگ های تقویمی معروف شدیم ، محتوا نداریم خوب عزیز من ) اما امان از اینکه دلمون هوائی جبهه و جنگ بشه (چند تا پست آخر همین وبلاگ رو نگاه کنید!)
شاید الآن هم دارم از سرم باز می کنم ! اما گلایه دارم ، هم از خودم ، هم از به اصطلاح مذهبی ها ! اصلا مشکل از اینه که ما هنوز پیامبر رو نفهمیدیم ! آره ، هنوز نفهمیدیم !
کسی مجبور نیست برا ولادت پیامبر کاری کنه ، خودش می دونه و ... . اما به نظر من وظیفست ! اونا به ما احتیاج ندارن ، مائیم که بهشون محتاجیم !
پ.ن1: خودم هم هنوز نفهمیدم ، امشب پستم رو می نویسم ، می زنم تو پارسی بلاگ تا روز ولادت خودش بزاره تو وبلاگ ! تابه حال امتحان نکردمش ، اما به نظر باحال میاد !
پ.ن2: فردا از تهران می رم زنجان ، از اونجا هم با بچه ها می ریم مشهد (پس فردا) خیلی وقته این سفر جور شده ، اما چند روزه دلم هوائی آقا شده ، امروز داشتم اینو گوش می دادم ... عالم هستی مست و دیوونست ... جرعه نوش در سقا خونست ...
این بار فکر کنم سفرم فرق داشته باشه ! یه چیز از آقا می خوام ، خدا کنه بده بهم ! می دونم میده ، می ترسم من نفهمم ، خیلی برام مهمه ها، خیلی ! دعا کنید ! اونائی که یادم باشن هم دعا می کنم !
نوشته شده توسط : کفش دار
اینجا هم سال با صدای 'توپ' تحویل می شود !
یا لطیف
تیک ... تاک ...
صدای سوت قطار به گوش می رسد ، پایت را که از قطار می گذاری بیرون صدای صبحگاه دو کوهه تکانت می دهد ، حاج احمد سرت داد می زند : غر زدن موقوف ... بدو برادر ، بدو !
بچه های گردان تخریب را می بینی که از دور نزدیک می شوند ، صدای خنده هاشان وسوسه ات می کند !
تیک ... تاک ...
راوی می گوید اینجا نزدیک ترین نقطه به کربلاست : شرهانی ... ترکش که می خورد کنارت خودت را جمع می کنی ، چشم می دوزی به رو بر ، تانک ها دارند می آیند ، تو هنوز مستقیم نگاه می کنی ، فرمانده فریاد می زند: عقب نشینی ، تو هنوز مستقیم روبرویت را نگاه می کنی ، می خواهی بولدوزر تفحص پیدایت نکند ، خمپاره بعدی ... از آن بالا هم به رو برویت نگاه می کنی .
تیک ... تاک ...
اروند آرام است ، گوش می کنی به خروش موج های اروند ... طناب را سفت می چسبی ، دست هایت سر شده اند ، بقل دست ات روی آب شناور مانده ، طناب خیلی سنگین شده ، پاره اش می کنی ، رها می شوی روی آب ، موج بعدی که می آید گم می شوی ...
تیک ...تاک...
روحانی جوان با آن صدای گیرایش پشت میکفرون می گوید : نگاه آخر به طلائیه یادت نره ! ... بر می گردی ، کاش بر نمی گشتی ، رفیقت روی زمین افتاده ، داد می زنی ، پا می کوبی ، باید بروی ، دود نگاهت را قطع می کند ، بر می گردی و می دوی ، پوتین هایت تو را هدایت می کنند ، کاش نگاه آخر را نکرده بودی ...
تیک ... تاک ...
با خاک های چزابه بازی می کنی ، چقدر گرم اند ... موجی شده ای ! دست هایت را می گیرند و می چسبانندت به زمین ، خاک صورتت را می سوزاند ، دست و پا می زنی ، داد می زنی ، خودت را رها می کنی و بلند می شوی ، وقتی دوباره می نشانندت یک چیز کم داری ، هنوز دست و پا می زنی ، خاک زیر گلویت سرخ می شود ...
تیک ... تاک ...
چه خنک است ! رو تانکر آب نوشته به یاد لب های تشنه ی عباس ... قمقمه را برمی دارد و می گیرد طرفت ، به لب های ترک خورده اش نگاه می کنی ، قمقمه را پس می زنی ، لبخند می زند و برمی گرداند ، سیر که می شوی روی قمقمه را می خوانی ، به یاد لب های تشنه ی عباس ...
تیک...تاک...
چشم می دوزی به آسمان شلمچه، ستاره ها چقدر نزدیکند ... اینجا ستاره باران است ، ستاره ها که نزدیک می شوند همه لبخند می زنند ، معلوم نیست کدام ستاره قسمت تو شود ، نیت می کنی و یکی را انتخاب می کنی ، چند ثانیه بعد توی قلبت جا خشک می کند ، گرمایش از گرمای قلب تو که بیشتر نیست ؟
تیک ... تاک ...
بچه ها دور سفره ی هفت سین نشسته اند ،البته هفت تا سین ندارد ، خبری از سماق و سرکه و سکه و اینها نیست ! قرآن کوچکی را گذاشته اند وسط چفیه و سیب کوچکی کنارش ، آینه کوچک غبار گرفته ای هم هست . سال با صدای توپ و ترکش تحویل می شود
تیک ... تاک ...
اینجا هم سال با صدای توپ تحویل می شود ... ما چی ؟ تحویل می شویم ؟
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
پ.ن : سال رو با شهدای مقبره الشهدا تحویل می کنیم !
پ.ن2: هنوز در مورد جنوب حرف برای گفتن زیاد دارم ، اما نمی دونم چطور بگم . یعنی کم آوردم !
نوشته شده توسط : کفش دار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ