سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با سوژگی!

جمعه 87 اردیبهشت 20 ساعت 7:33 عصر

یا لطیف!
ما اومدیم اعلام کنیم که در حال حاظر تعداد بسیار زیادی سوژه برا نوشتن داریم که موندیم کدومشو بنویسیم!‏به قولی بعضی وقت ها همین با سوژگی سوژه ی خوبی می شه برا نوشتن( بروزن بعضی وقت ها همین بی سوژگی سوژه ی ....) !

صبح داشتم یه پست می زدم در مورد فعالیت های دانش آموزی که تا وسط هاش نوشتم! بعد مجبور شدم پا شم از پای کامپیوتر، بعد هم همش پرید!‏ به همین راحتی!‏ اما مغز مطلب این بود که به فعالیت های دانش آموزی اصلا توجه نمی شه!‏ رو هوا حرف نمی زنم ها، تجربه دارم ! (به قولی چند تا یخه در این را پاره کردم:دی) امسال یکی از بچه ها می گفت  روز دانش آموز رو کسی به ما تبریک گفت؟ گفتم من یادم نمیاد! گفت پس چرا ما به معلم ها روز معلم رو تبریک بگیم؟ مگه اونا بهمون گفتن ؟ موندم چی بگم بهش!‏ درسته کاملا حرفش رو قبول ندارم، اما خوب...

چند وقت پیش عضو بالاترین  شدم، یکی از سایت هایی که با سیستم لینک دادن و اینا کار می کنه!‏ محیطش واقعا یه جوریه! لینک های ضد نظام اکثرا امتیاز بالایی می گیرن و سریع میان صفحه ی اول!‏ کلا قوانین سایت رو که می خوندم دیدم سیستمش طوری طراحی شده که لینک های مشکل دار یا ضد نظام به همین راحتی ها پاک نشه، و اعضا خیلی نظارت نداشته باشن روی لینک ها! فکر کنم خود مسئول های سایت هم نتونن دیگه کنترل کنن ( که فکر کنم همین رو هم می خوان)! از اونطرف لینک های مذهبی اکثرا امتیاز کمتری می گیرن!‏ مطالب سیاسی مشکوک هم زیاد توش پیدا می شه!‏کلا اینکه شدیدا می طلبه که اونائی که وقت دارن توش یه سرکی بکشن! می شه یه کارایی کرد توش!‏منتهی با برنامه ریزی!

نمایشگاه کتاب هم که چند روزی در خدمتش بودیم!‏ البته امسال توفیق اجباری نصیب شد و چند تا کتاب درسی خریدیم که نشون بدیم ما هم بله !‏ :دی !‏ اما جدا از اون چند تا کتاب دیگه هم گرفتم که به نظرم خرید های خوبی بود : طوفان دیگری در راه است(سید مهدی شجاعی) داستان های شهر جنگی(حبیب احمد زاده) ، شب ایوب ( داوود غفارزادگان) از نخلستان تا خیابان( علیرضا قزوه) ، داروی طرح ژنریک (سید حسن حسینی) و... !‏ کتاب ها رو به نیت مطالعه بعد از امتحانا گرفته بودم ! اما به همین زودی یه چند تائیش تموم شد :دی!

چند روز پیش یکی از بچه ها مطلبی رو نقل کرد، البته ناقص!‏ تو نت یه سرچ کردم اصل مطلب رو پیدا کردم(تاثیر گزاره...):
صدای انفجار آمد و سنگرش رفت هوا ،هرچه صدایش زدیم جواب نداد. رفتیم جلو! سرش پر از ترکش شده بود. جیبهایش را خالی کردیم. یک کاغذ جالب تویش پیدا کردیم:
گناهان هفته: شنبه: احساس غرور
از گل زدن به طرف مقابل! یکشنبه: زود تمام کردن نماز شب! دوشنبه: فراموش کردن سجده شکر یومیه! سه شنبه: شب بدون وضو خوابیدن! چهارشنبه: در جمع با صدای بلند خندیدن! پنج شنبه: پیش دستی فرمانده در سلام کردن! جمعه: تمام نکردن صلواتهای مخصوص جمعه ورضایت دادن به هفتصد تا...

پ.ن1: باز هم شاید کمتر بیام نت، به خاطر امتحانا( باز هم شاید...)
پ.ن2: حادثه ی شیراز انفجار بود! صدا و سیما هنوز خوابه! تبریک می گم بهش!‏داره رکورد هاش رو بهبود می بخشه!
پ.ن3: صحبت های آقا تو سفر شیراز خیلی نکته ها داشت! خیلی بیشتر از سفر ها و صحبت های قبل!‏ خود آقا یه بار گفت : در سخنرانی های ما حرف های خوبی در گوشه و کنار هست، منتهی غالبا دقت نمی شود .
پ.ن4: تو نمایشگاه کتاب غرفه ی نشر سوره مهر رو  پیشنهاد می کنم! هم به خاطر کتاب هاش، هم سیستم فروشش! راهرو 22، غرفه 28(انتهای سالن)
پ.ن5: شماها (نشریه ی تخصصی وبلاگ) رو هم ببینید!
پ.ن6: فاطمیه...
فعلا

علی علی ...


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]


مائیم و یه آقا...

یکشنبه 87 اردیبهشت 15 ساعت 3:47 عصر

یا لطیف...

مقام معظم رهبری... 

مائیم و یه آقا که وقتی نگاهش می کنیم آروم می شیم! رها می شیم! فارغ می شیم از هرچی درد و رنجه! فارغ می شیم از بودن، از نبودن! اصلا بود و نبود مطرح نیست! جون بخواد می دیم براش !هر چی داریم رو می دیم براش ! جان چه باشد که نثار قدم دوست کنیم...چون متاعی است که هر بی سر و پائی دارد ...
مائیم و یه آقا که وقتی لبخند می زنه مست می شیم، وقتی اشک می ریزه اشک می ریزیم، وقتی صحبت می کنه سیراب می شیم...
مائیم یه آقا، با یه چهره ی آسمونی! به خدا دل می بره! عاشق شده باشی می فهمی... عاشق...می فهمی؟ ع ا ش ق...
مائیم ویه آقا ، اسممون رو هرچی می خواید بزارید،هرچی می خواین بهمون بگین... فقط بزارید ما باشیم و آقامون...

پ.ن: خاک پای کفشاشیم به مولا...
پ.ن2: دلم گرفته بود از بعضی چیزهایی که می دیدم و می شنیدم!
پ.ن3: چند وقتیه دلم لک زده برا شیراز! تابحال نرفتم شیراز، اما این حس از وقت تشییع جنازه شهدای گمنام تو شیراز شروع شد  و حالا هم که میزبان آقان بیشتر شده! نمی دونم! شاید هم حسادت باشه به شیرازی ها(البته با عرض معذرت)، مائیم دیگه! فکر کنم کفش هام رفته شیراز!


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]


من کجا و فرزند شهید کجا ...

دوشنبه 87 اردیبهشت 9 ساعت 5:36 عصر

یا لطیف
پست قبلی رو که زدم‏، یکی دو از رفقا با پیام خصوصی یه چند تا نکته رو بهم یادآور شدن!‏ از دست خودم ناراحت شدم راستش!‏ یکی از برادر ها  ( که قول دادم اسم نبرم) هم این نظر رو گذاشت!‏ نمی دونم چی بگم!‏ تلنگری بود که حتما باید بهم می خورد!
نظر رو عینا کپی کردم...
نظر اول:
بسم الله
سلام داداش گرامی و کفشدار عزیز

نمی دونم چقدر با فرزند شهدا بودی ؟ ولی یکسال حدود 4 سال ژیش تو مدرسه ی شاهد درس خوندن کفایت می کرد که با حدود 20 فرزند شهید آشنا بشم و بیرون از اون جا هم با حدود 10 نفر دیگه . پسر یکی از شهدای معروف که تو ده سالگی فیلم بریدن سر باباش رو دیده بود و دو سال هم از من کوچیکتر بود یکی از دوستانمون بود و البته الان زندانه اینقدر عصبی شد که ... الان متهم به قتل شبه عمده ...برای من خیلی درد داره . و شاید یکی دیگه که همه به لودگی می شناختنش داشتیم برای میلاد امام حسن مجتبی (ع) دو نفری نماز خونه رو تزیین می کردیم که یه هو شروع کرد جدی صحبت کردن که به خدا حاضر بودم سهمیه ی فرزند شهدا رو از من می گرفتن فقط یه بار بابام رو می دیدم !!! به خدا خیلی سخته که از 2 سالگی بابات رو ندیده باشی بروی خودت هم نیاری . و تا اون روز من اونقدر خورد نشده بودم . همشون همین بودن همه برای فرار از فشاری که ندیدن پدر عامل اصلی اون بود خودشون رو یه جوری اینور اونور می کردن . اما راجع به اینکه چرا یه بچه هیئتی ؟ تا خالا فکر کردم که تو هیئت هایی که می گیریم چی داشتیم ؟؟؟ یکی از بچه هیئتی هامون می گفت یه هیئت بگیریم چند وقته نگرفتیم بگیریم انرژیمون تخلیه بشه و اینکه در کل وقتی هیئت هامون تبدیل شد به مراکز شور خونی مطلق و تخلیه انرژی دو تا اتفاق رو باعث شدیم . 1- روی آوردن تعدادی از دوستان به سمتی که بیشتر از هیئت انرژی رو تخلیه می کنه و در نتیجه از بین بردن جاذبه بزرگترین موتور محرک شیعه یعنی عزاداری و مجالس اهل بیت و بدبین شدن دوستان . 2 پایین آوردن اهل بیت تا حد اقلی که می تونیم استفاده کنیم .

من پیشنهاد می دم بریم ببینیم که چه گندی زدیم که یه فرزند شهید بچه هیئتی باید اینقدر از وسیله ای که ما فقط هیئتش رو داریم و پدری نداریم که شهید شده باشه فرار کنه ؟

یادم نمی ره وقتی تو مسجد شهید آوردیم اولش که کسی نبود یکی از لات های پارک محلمون که اتفاقا فرزند شهیده اومد یه سر مسجد هنوز مراسم شروع نشده بود و من بودم و یه شهید و دوست لات عزیز خودم که اسم اون هم **** مثل خودم اومد گفت چه خبره گفتم شهید آوردیم . سریع رفت سمت وضو خونهی مسجد وضو گرفت کفش گرونش رو جلوی در مسجد ول کرد کلاهش رو هم در آورد گذاشت رو کفشش رفت زانو زد تابوت رو بوسید گریه کرد و قبل از این که کسی بیاد خداحافظی کرد و رفت و من اون جا فهمیدم که نه با بابی شهیدش مشکل داره نه با هیئت بلکه با شهید و هیئتی مشکل داره که بانی و متولیش یه آدمی مثل من شده . آقای پناهیان می گفت می بوسم دست پسری رو که نماز بی ولایت بهش ارائه می شه و تارک الصلوه می شه . این نشون می ده این هنوز فطرتش زنده است . آره شاید مشکل از ماست و فطرت جهته روبه اون نشون داده و هنجار شکنی رو وسیلش هرچند که هیچ وقت این قیافه ها رو تایید نمی کنم ولی مشکلش رو تو امثال خودم می بینم .
التماس دعا .
یا امیر المومنین حیدر کرار (ع)
نظر دوم :
بسم الله
دوباره سلام

به*****بگو خدا گفته که اگر بنده ی گنه کارم می دونست که چقدر بهش شوق دارم از خوشحالی می مرد .

نمی دونم اگر ما بچه شهید بودیم شاید به چه لجنزاری می افتادیم . اگر بابا بالا سرمون نبود اصلا می فهمیدیم شهید یعنی چی ؟؟؟

بد آمپر چسبوندم نظرش رو خوندم و همینطر نظر خودت و بقیه رو . به قرآن همین فرزند شهید هایی که می گین رو باید دستشون رو بوس کرد . بد نعمتی رو دارید با این حرف ها از دست می دید . به قرآن بحث اعتقادی بودن نیست . دوست دارم ببنیم از تو فامیل تو سری می خوردین که از بنیاد شهید بهتون می رسن . ؟ سهمیه دانشگاه دارین ؟ و ... حاضر بودید اسم شهید بیارید ؟ الان که تو شرایطش نیستید نگی آره می تونستیم . دم همین ها گرم به خدا . دیدی فرزند شهیدی رو که به خاطر بابا نداشتن بهش زن نمی دن ؟ دیدی دختر شهیدی رو که می گن بابا نداشته معلوم نیست چی بار او مده ؟ می فهمید ؟؟؟ باید خاک پای همون ها رو سرمه کرد کشید به چشم ترو خدا نگید این ها رو . شهدا ناراحت نشن ؟؟؟

یا عباس فاطمه (س)

پ.ن : من سرم رو می ندازم پائین و سکوت می کنم...سکوت...


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]


<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چالش ده سال پیش!
کشتی شکستگانیم...
شیرین تر
زیر بار خاطرات 2!
فاجعه
منتظر چی هستی؟
توکلت علی الله...
نفس...
مؤمن باش مرد!
با صفا باشیم
درد های برای درددل نشدن!
زیر دین...
دلا...
رفت و برگشت!
توبه های از سر حیرت
[همه عناوین(137)][عناوین آرشیوشده]