سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ملاقات از پشت شیشه ی مانیتور!

پنج شنبه 87 خرداد 30 ساعت 10:41 صبح

یالطیف!
از وقتی این بازی وبلاگی جدید(بهتره بخونید موج وبلاگی) رو دیدم، منتظر دعوت بودم، اما نشدم! توی مسنجر خودمون رو آویزون یه بنده خدایی کردیم که دعوتمون کنه! مثلا دعوت کرده الآن! سوژه ی این بازی وبلاگی اونقدر جذاب هست که آدم بدون دعوت هم توش شرکت کنه! قوانین بازی وبلاگی کیلو چنده؟
قراره از کسائی حرف بزنیم که از پشت شیشه ی مانتیور باهاشون آشنا شدیم! هستن بین وبلاگ نویس ها کسایی که واقعا دوسشون دارم و هستن کسائی هم که باهاشون اختلاف نظر (و شاید عقیده) داشته باشم! اما خوب، گفتن چند کلمه در مورد هر کدوم شیرینی خاصی داره! تمام کسایی هم که اسمشون این زیر و یا توی لینک های من اومده دعوت شده حساب می شن!
ق.ن:طبق لیست لینک هام پیش رفتم ، ترتیب اسم ها فرقی نداره! سعی کردم در مورد کسایی بنویسم که حداقل یه شناخت کوچیک ازشون دارم! بعضی ها رو هم قسمت شده از نزدیک دیدم!


جهاد مجازی: سید مرتضی شون رو می شناسم! روحیه ی جهادی زیادی داره!
بچه های قلم(مهدی نیکخواه): اولش نمی دونستم تو بچه های قلم تنهاست! اما مثل اینکه تنهاست! شخصیت جذابی داره برام!
گنجینه ی قصار(آقای انصاری): قیافش بیشتر از سنش به نظر می رسه! جنوب برامون مداحی هم می کرد!
شیعه مذهب برتر(حاج آقا خان گل زاده): قرار بود بعد عید کلی با هم حرف بزنیم! هنوز حرف نزدیم!
با سید علی تا فتح قدس و مکه(حسن اجرایی): به قول خودش "من اعصاب ندارم ها" اما اصلا اونطوری نبود!
بسیجی سیاسی(مهدیار قنبریان): شاید این دوست اینترنتی حساب نشه، اولش هم تخت بودیم، بعد فهمیدیم وبلاگ هم داریم! دوستش داریم!
مدیر(آقای فخری): آروم و دوست داشتنی! اولش فکر می کردم یه کم خشن باشن!
منطقه ممنوعه (داداش عباس): من می گم شخصیت بیرون از نتش دوست داشتنی تره! هر چند همین شخصیت توی نتش باعث شد بیرون از نت هم بشناسمش! ارادت ویژه داریم!
دستنوشته های یک خانم ناظم: نمی دونستم ناظم این شکلی هم داریم! دیدگاهم رو عوض کردن!
دشت جنون(رضا): دغدغه زیاد داره!همینطور انگیزه هم برا نوشتن! اما نمی دونم چرا زیاد به وبلاگش نمی رسه!
یگان(محمد کاپیتان): پرچمش را بالا نگه داشته! بعضی وقت ها جذبش زیاد می شه! اما در کل دوست داشتنیه!
مهر و وفا(محمد حیدری): به دلیل مشکلات مخابرات قسمت نشد از نزدیک ببینمش! شخصیت قوی ای داره!
خاتم(آقا محمد): اختلاف سلیقه و شاید هم نظر! این هم دوستی اینترنتی محسوب نمیشه! خیلی وقت قبل از نت با هم بودیم! دوسشون داریم!
زبان سبز(حمید رضا): سه سال همکلاسی بودن دلیل کافی هست برای این که بعد سه سال هنوز با هم رابطه داشته باشیم! دوران راهنمایی رو با حمید رضا بودم! طنزپرداز و در کل شخصیت بزرگی می شه! اینم دوستی نتی محسوب نمی شه!
خلوت من(رضوان خانم): بعضی وقت ها نوشته هاشون واقعا نیاز به فکر داره! هر موقع به وبلاگشون سر می زنم یاد قیصر می افتم!
آقا سید و مسافر(سید محمد محمدی): از بهترین رفقایی که تو نت پیداش کردم!
دلگویه های یک مجاهد(علی مجاهد): ارادت داریم! جنوب ازم پرسید چرا جاکفشی! گفتم همینجوری! الآن ازم بپرسه جوابم فرق می کنه!
بشولش (بشولنده): از کلیشه بودن بدشون میاد! از اسم وبلاگشون هم می شه فهمید!
همراز( آبجی زهرا): این که دوستی اینترنتی محسوب نمیشه!می شه؟ اولین بار بهم پیشنهاد وبلاگ نویسی رو داد! پست قبل یکی از شاهکارهام در قبال ایشون رو گفتم! خواهر به این خوبی کم پیدا می شه!
علی و دلنوشته هاش (علی شاطری): دغدغه هایی که داره توی روحیه ی شوخش گم می شه! دلم تنگ شده براش!
رسپنا(حامد آقاجانی): دوست داشتنی توی خارج از نت، عجیب و یکم روشن فکر توی نت!
کشکول جوانی(حامد احسان بخش): بین شخصیت واقعیش و شخصیت نتش خیلی کم فرق پیدا کردم! ایشون هم ارادت داریم خدمتشون!
دنیای بی انتها(سید یعقوب): اینم دوست نت حساب نمیشه! مطمئنم آدم بزرگی می شه!
مدادکاغذی(مظاهر محمودی): خیلی برام عجیب بود تفاوت داخل و خارج نتش! بیرون نتش رو ترجیح می دم! به ایشون هم ارادت داریم!
کوچکانه (علی اصغر موذنی): کنکوری ای که به وبلاگش زیاد نمی رسه! توی حرم امام اتفاقی دیدمش، می گفت مودش رو از در یخچال آویزون کرده که کانکت نشه! بچه ی باحالیه!
شهید آسمانی: آخر هم نفهمیدیم اسمش چیه، مهدی ، ابوالفضل، احمد،... !
دست نوشته های یک کج و معوج(سارا مسعودی): در ضمینه ی دفاع از حقوق زنان حاضره از کنکور هم بگذره فکر کنم!
رند(مهدی بهرامی): همیشه قوی بوده نوشته هاشون! وبلاگستان امثال همچین افرادی رو خیلی نیاز داره! موج به برادرم مسیح شون واقعا قوی بود! ارادت مخصوص داریم خدمتشون!
کوچولو و دلنوشته هاش( مینا خانم ): پنجره سابق، دغدغه های جالبی دارن و همچنین قلم توانا!
خبرنگار مسلمان(حامد طالبی): نمونه ی چیزی که از یه خبرنگار متعهد تو ذهنم دارم! وقتی عدالت جو بودم بیشتر رابطه داشتم باهاشون! موج های وبلاگی شون بعضی وقت ها وبلاگستان رو تکون می ده!

پ.ن1:فکر کنم خیلی ها از قلم جا افتادن!
پ.ن2:الآن دارم به این فکر می کنم که با خیلی ها تو نت آشنا شدم ، خیلی ها! 
پ.ن3:هیئت برپاست... 


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]


زیر بار خاطرات!

دوشنبه 87 خرداد 27 ساعت 7:30 عصر

یا لطیف

در زنجان به سر می برم و زیر بار خاطرات 16 ساله!
اونقدر حرف برا گفتن هست که می ترسم همش یادم بره!
آدم بعضی وقت ها موقعیت هایی رو به دست میاره که می تونه توی اونها حسابی توی خاطراتش غرق بشه و بی خیال از همه چی با گذشتش حال کنه! من الآن دقیقا توی یکی از همین موقعیت هام!
***
وقتی بابا گفت: فردا میای بریم زنجان؟ بدون فکر کردن قبول کردم! فرار از فشار امتحان ها درست یک روز بعد از تموم شدنشون بهترین هدیه بود برام! با بابا اومدیم زنجان!(توی راه از رادیو صدای مجلس رو گوش می کردیم! و چقدر جالب بود!!!(؟)

ظهر رفتم پیش بچه های مسجد! توشون می شد رفقای 10 ساله هم پیدا کرد! یه لحظه احساس کردم کمرم زیر فشار هجوم خاطرات شکست! حق هم داشت!
***
حمید رضا رو هم دیدم و کلی با خاطرات سه سالی که همکلاس بودیم خندیدیم! این پسر روحیه ی طنزی داره که ... چی بگم؟ خیلی روحیه طنز داره دیگه!
***
با علی یه سر به مدرسه ی قدیمی هم زدیم و باز هم احساس آشنای شکستن کمر به سراغم اومد!
***
اما هیچ کدوم از این لحظه ها به پای بازکردن جعبه ی قدیمی ای نمی رسه که سالها مرتب پر و خالی می شد و بهترین خاطرات من رو نگه می داشت! گذشته ی عجیبی داشتم! پر از فعالیت ! پرونده ی نشریه هایی رو که درست کرده بودم نگاه می کردم، کلی خندیدم! کنار علامت تعجب هایی که رو سرم ظاهر می شد !
اون وسط ها به دفتر املای کلاس سومم برخوردم! وقتی نمره هام رو دیدم تعجب کردم! نمره ی پایین 17 توشون نبود! یکم که دقت کردم آثار صفحه های پاره شده ای رو بین صفحات دفتر پیدا کردم! تازه فهمیدم چرا نمره ایین 17 نداشتم! :دی  وقتی اولین کتاب داستانم (!) رو پیدا کردم کلی ذوق کردم! تاریخ نداشت، اما فکر کنم اول ابتدایی نوشته بودمش! نقاشی هاش رو هم خودم کشیده بودم ، اما اسم خواهرم رو به عنوان نقاش نوشته بودم!(نقاشی هام خیلی خنده داره بود! یادمه خواهرم دعوام کرده بود به خاطر این که اسم اونو زده بودم زیر نقاشی هام! خوشگل بودنا، اما یکم ضایع! :دی) اونقدر از اون کتاب خندم گرفته بود که برای اینکه صدای خنده هام بابا رو از خواب بلند نکنه نزدیک ترین پتو رو لای دندونم گرفتم!‏ غلط املایی جزء جدا ناشدنی شخصیت منه فکر کنم:دی!

توی جعبه پر نامه هایی بود که بین من و رفقا رد بدل شده بود! نامه در مورد نشریه! نامه به یکی از همکلاسی هام که با هم قهر بودیم (دوران ابتدائی) و کلی نامه ی دیگه که کلی خندوندن منو!
به ساعت که نگاه کردم دیدم نزدیک سه ساعته پای اون جعبم! خیلی زود گذشت!
الآن هم بچه ها منتظرنم! می خوایم فوتبال بازی کنیم! آخ که چقدر دلم تنگ شده برا اون فوتبال ها!‏
پ.ن: پست رو سریع نوشتم! غلط املائیی اصولا باید زیاد داشته باشه و همینطور غلط نگارشی! اولین فرصت درستشون می کنم!
پ.ن2: خیلی از چیزایی که می خواستم بگم رو نگفتم! وقت نشد راستش!


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]


طعم جدید جاکفشی!

پنج شنبه 87 خرداد 23 ساعت 5:24 عصر

«یا لطیف»

یک ... دو ... سه ... امتحان می کنیم! مطمئنید اینجا الآن خراب نمی شه؟

اوش می خواستم یه چیز دیگه بنویسم ، بعد خواستم یه چیز دیگه... بعدش همش قاطی شد و نتیجش این شد که سر از پست اول این وبلاگ که پنج ماه پیش زده شد در بیارم! مرور گذشته ها بد نیست! هدف ها رو یادآوری می کنه!

بعضی وقت ها دغدغه ها و اتفاق های ذهن و  اطراف آدم اونقدر زیاد می شه که آدم واقعا جائی رو نیاز داره برا تخلیه ی افکارش! از اول هم هدفم از زدن اینجا همین بود! اما حس کردم جا کفشی داره از اونجایی که من انتظارشو داشتم دور می شه! به خاطر همین شد که این شکلی شد! نه این که نشه توش نوشت! اونطوری که می خواستم نمی شد نوشت ( بنا به دلایلی!) اولش می خواستم تغییرات کلی بدم تو جاکفشی! یعنی می خواستم شونه خالی کنم زیر بار بزرگی که جاکفشی روی دوشم گذاشته بود! اما نشد، یعنی دلم راضی نشد که این بار رو بردارم! سنگینی شیرینی داره آخه!‏ بعدش به فکر این نوع تغییر افتادم(همین که یه دستی به سر و روی اینجا بکشیم!) و اینطوری شد که جا کفشی عوض شد، در حالی که صاحبش هنوز همون بچه بسیجی هیئتی (با همون نچ نچ های جلوش) مونده و امیدواره بمونه! البته نه اینکه پیشرفت نکنه ها! نه! از اون یکی نظر می گم!‏ (هوم؟)

اما چی شد که این جا این شکلی شد!‏ ما گفتیم بعد از امتحانا یه دستی به سر و صورت اینجا بکشیم دلمون وا شه (دقت کنید:‏بعد از امتحانا!) اما باز نمی دونم چی شد دو بار در طول امتحانا (باز هم دقت کنید: در طول امتحانا) قالب عوض کردیم! اولی به خاطر فاطمیه و دومی هم که این!

اول هم قرار بود اینجا سفید بمونه! بعدش تصمیم گرفتم (با مشورت یکی) که کرمی بشه! و بعد هم به دلایلی تصمیم بر این شد که بزنه تو مایه های خاکستری و اینا!

هدر بالای صفحه هم جریانی داره برا خودش! شاید شلوغیش یکم اذیتم کنه، اما واقعا نتونستم چیزی ازش کم کنم . می خواستم یه سری چیزا رو برسونم باهاش! حالا نمی دونم چقدر تونستم این کار رو بکنم!
بالاخره همین شد که می بینید! به قولی کفاشی شد! وصله پینه هم خورد بهش!
پ.ن:حرف برا گفتن زیاده! بزارید امتحانا تموم بشه بعد :دی
پ.ن2: هیئت هنوز هم برپاست...


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]


<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چالش ده سال پیش!
کشتی شکستگانیم...
شیرین تر
زیر بار خاطرات 2!
فاجعه
منتظر چی هستی؟
توکلت علی الله...
نفس...
مؤمن باش مرد!
با صفا باشیم
درد های برای درددل نشدن!
زیر دین...
دلا...
رفت و برگشت!
توبه های از سر حیرت
[همه عناوین(137)][عناوین آرشیوشده]