او...
اصلا شاید همه اش توهم باشد، توهم توطئه! ما همه بدبختی مان از غضنفرهایی است که با قیچی به تور درواره خودمان افتاده اند.
شعور، فهم ، درک
داشتن یا نداشتن این بالایی ها . مسئله این است! آنقدر غضنفر بازی در آورده ایم که عوض لگد مال کردن صورت اسرائیلی ها باید درگیر ....
همان خل وضع بودن بهترین کار است توی این موقعیت!
پ.ن1: آدم داغ که بکند یحتمل باید جایی برای تخلیه هم باشد! هرچند چرت و پرت!
پ.ن2: همه مشکل ما از انقلابی نبودنمان است. خیلی حرف ها گفتنش توی عموم کم شعوری است!
پ.ن3: داغونم!
نوشته شده توسط : کفش دار
یا لطیف
حسن نظری استاد وبلاگ نویسی من بود و انشاالله خواهد بود! الگو، مرشد هم ! در چهارمین سالروز وفاتش این درس رو از وبلاگش اینجا بازنشر می کنم! باشد که ادامه دهنده ی راهش باشیم!
سلام ....
****این پیام رانخونده پاک نکنید****
نمیخواستم حالا حالاها این از پیام عمومی استفاده کنم. این هم همینطوری شد .... یه چیزی از جنس احساس مسئولیت!احساس تکلیف!
نمیدونم آخرین پست من رو خوندید یانه!؟
در دنیای نت خیلی ها اومدن ورفتن بی آنکه اثری از خود بذارند یا برای سرگرمی آمدند یا برای به گناه انداختن.... از هیچ کدامشان هم الان خبری نیست که نیست ....باآمارهای بازدید بالا وتعداد کامنت زیاد....
ولی چه بسیار آدمهایی بودند که آمدند وچه اثر و جریانی ارزشی از خود گذاشتند.... یادم است اولین کامنتی که تو عالم وبلاگنویسی برای من اومد از شهید ایلیا بود. وبلاگنویسی که عروجی عارفانه داشت.
گفت طوری بنویس که کارت در عین طول داشتن عرض هم داشته باشد. اونموقع نفهمیدم چی گفت ولی الان که چندی از ورود من به این دنیا میگذره بهش رسیدم با گوشت واستخوانم.
تورابه خدا به این دنیای مجازی به چشم میدان جهاد نگاه کنید. جهادی در راه رساندن تعالیم بالای انسانی اسلام و ارزشهای آن.... شهید ایلیا اولین شهید این راه بود که عارفانه رفت.
مانیز میتوانیم باشیم .... به شرط آنکه: عشق+تعهد+ارزشها+زبان مخاطب امروزی+نشان دادن جنبه های زیبای دین به دیگران را در سایه توکل به خدا باهم جمع کنیم ....
سرتون رو درد نمیارم .من فردا هم یه پیام عمومی میفرستم بعدش دیگه باخداست ....
نوشته شده توسط : کفش دار
1.
هر سال دلم برایت تنگ تر می شود. آنقدر تنگ که گشاد شده برایم. لق می زنی روی شانه هایم. حالا زنجیرها «سایز بچه» هم وسعت زیادی رو شانه هایم گریه می کنند! زار می زنند. می فهمی؟ عالمی که تسبیح می کند ، چطور می شود ذکر نگوید؟ علم ، سنج، نخل، حلقه های سینه زنی زنجیر ها!
2.
اینها همه اش حرف است. من نه کاری با پیرهن سیاه دارم، نه با شال و نه با علم و نخل و دسته زنجیرزن های حسینیه ی کوچه پس کوچه های جاده همایون. من به همین در و دیوار حسینیه کوچک خودمان راضی هستم .
تتمه1: راضی که حرف گنده تر از دهانم است! جاکفشی هم گنجایش بعضی حرف ها را ندارد! بگذریم.
تتمه 2: آدم صبح تا شب و شب تا سبح زل بزند به در و دیوار. صبح ها که روضه نمی خواهد، شب هم ها هم روضه خوان!
3.شز
یکی از بزرگترین اختراعات بشر «ته» خودکار است. برای فرار از خود خوری می شود خوردشان.
دیدی بعضی روضه ها خود خوری می آورد؟ از درون آتش میگیری. سید خود خوری نکرده بود امشب! خاک توی سر من!
4.
نمی دانم دلم برای چی تنگ شده! دلم برای دسته اعظم حسینیه اعظم زنجان تنگ شده! یا دلم برای کوهِ اراضی پائین کوه تنگ شده! و نگهبانی که هربار رفتم بود جز یک بار! شب هفتم بود یا هشتم محمد حسین؟ آمدی دم در حسینیه منتظران!
من دلم برای خیمه وسط مسجد قبا تنگ شده! سال بعد شش گوشه شد! برا قمه مشک کردن های هیئت علی اکبر که بابا جوانی هایش آنجا می رفته. وقتی از این سر شهر می کوبیدیم تا آن سر شهر به خاطر آبگوشت بعد از هیئتش! آب گوشت بعد از هیئت هم چیز خوبی برای دلتنگی!
5. آدم نزدیک محرم دلگنده می شود. دلش راه و بی راه ، کم و زیاد ، تنگ می شود. حالا دلتنگی چه ربطی دارد به دلگندگی ، خودم هم نمی دانم! ولی حکما یک ربطی دارد!
مثل روضه ها که به هم ربط دارند. آخر همه روضه ها به روضه در و دیوار می کشد! البته اگر از قتلگاه صرف نظر کنیم.
6.
امروز حسرت در و دیوار هایش را خوردم... ش
نوشته شده توسط : کفش دار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ