یا لطیف
ما ایستاده ایم به پای اعتقادمان، دینمان، باورهایمان!
ما ایستاده ایم به پای قطره قطره ی خون شهدا!
ما ایستاده ایم به پای رهبرمان، سید علی!
اصلا یک کلام: ما تا آخرین نفس ایستاده ایم!
پ.ن : گفت تو دفاع از انقلابتون پاتون رو از گلیمتون دراز تر نکنید! جواب داد گلیم کجا بود؟! ما که روی خاک نشستیم...!
نوشته شده توسط : کفش دار
حرف همیشه برا گفتن هست! همیشه...
یا لطیف!
آقا من هم هوس کردم از این پست شماره ای ها بزنم! :دی تو اون یکی وبلاگ ها زیاد می زدم! اینجا کم زدم اما! جبران می کنیم :دی
1- کلی مناسبت عقب افتادم! بی معرفتی رو می بینی! آدم برا تولد خودش پست بزنه بعد برا تولد امامش پست نزنه! آخه فلان فلان شده ی فلان شده! (الآن مقداری ناسزا بار خودم کردم:دی)
2- یه کتاب به طور اتفاقی پیدا کردم تو کتابخونه ی مسجد! "یادش " : نگاهی به زندگی حجت الاسلام دکتر اسکندری! بعدا فهمیدم این همون حاج حسین خودمونه! تنها شناختی که قبل از خوندن این کتاب ازش داشتم این بود که می دونستم قبرشون زیر پای شهدای گمنام شهرکمونه! (تو شماره آخر آدرس دادم!) پیشنهاد می کنم کتاب رو بخونید! اینجا می تونید بخریدش!
3- چند نفری گفتن این پست آخری ها سیاه می زد! خوب یکم می زد! اما ... بیشتر به خاطر درگیری هام و خستگیم بود! خوب ادم بعضی وقت ها ... چطور بگم! زندگی که همیشه یه رنگ نیس! اصلا ولش!
4- دیروز جمعه بود!
مولای من ! باید به ارتفاع دل شما اقتدا کنم
تا اضطراب بی کسی ام را دوا کنم
من وسعتی شبیه کویری شکستــهام
باید برای بارش این شب ابری دعا کنم
امن یجیب یک دل خسته به سوی شماست
باید دوباره نام شما را صدا کنم
5- کنکور دانشگاه آزاد هم فرمودیم! کیفیت سوال هاش رو نپرسید! اما کیفیت بیسکویت هاش اصلا خوب نبود :دی
6- هوس مدرسه کردم! انگار زمان مدرسه ها سرم کمتر شلوغه!
7- امروز روز خوبی بود! شکر! بعضی وقت ها فارغ از دنیا شدن خیلی حال می ده ها! بعد از نماز مغرب و عشا با مجید و علی فارغ شدیم چند دقیقه ای!
8- ماه رجب هم اومد! به استقبالش می رید؟
9- پیرو نوشته ی شماره دو به استحضار می رسانم مقبره الشهدای شهرک شهید محلاتی خیلی جای با صفائیه!
به خدا حیفه همچین جایی رو از دست بدین! زیارت عاشورا و دعای کمیل هر پنجشنبه برقراره! صبح های جمعه هم دعای ندبه!
آدرس: مینی سیتی - اتوبان ارتش - شهرک شهید محلاتی - بلوار شاهد - میدان امام علی(ع) ! کنار اون گنبد آبی بزرگه!
بازم بهونه دارید که نیاید؟
10- حرف همیشه برا گفتن هست! همیشه...
نوشته شده توسط : کفش دار
«یا لطیف»
شانزده سالگی ما هم رو به اتمام است! یعنی 17 سال گذشت از 12 تیر 1370 ! شاید اگه اس ام اس آقا محمد نبود زیر انبوه کارها و درگیری هام این روز رو هم فراموش می کردم!(البته تو خونه بهم یادآوری کردن چند روز پیش، اما امروز اصلا حواسم نبود) و این اس ام اس باعث شد یکم به فکر برم! 17 سال گذشت...
فکر کردن به عمری که گذشته مزه ی عجیبی داره! تلخ، شیرین، گس، ترش،...
این چند ساعت سعی کردم فارغ باشم از همه چیز و فقط فکر کنم... به این 17 سال! به ادامه ی این 17 سال! به این که شاید اصلا 18 سالی در کار نباشه، به اینکه...
الهم الجعل عواقب امورنا خیرا !
پ.ن1: در عادت مداوم بودن/ وقتی / بانگ رحیل عمر / بی وقفه می نواخت در جان شب / من در امتناع خورشید / که نور را از من / دریغ می کرد / گریستم / من اشک را گواه گرفتم / وقتی که بودن من / از دلیل تهی بود / من با دلیل می میرم / و بر دست وجدان دنیا / تشییع خواهم شد . (سلمان هراتی)
پ.ن2: تاریک بود؟
پ.ن3: من این شکلیش رو دوست دارم !
پ.ن4: بدجور شلوغم! ببخشید اگه کم سر می زنم!
پ.ن5: تو موزه ی شهدای امام زاده علی اکبر یه عکس دیدم بدجور آتیشم زد! جای با حالیه، تونستید سر بزنید!
نوشته شده توسط : کفش دار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ