یا لطیف
در و دیوار شهر می دانند ، هرچه داریم از شهیدان است
بعضی وقت ها در و دیوار ها شعورشان خیلی بیشتر از ما «آدم » هاست! البته این وسط «بزغاله ها» استثنا هستند. در تعریف بزغاله باید گفت...
.........................
..........
........................
...............
........................
حیفقبلا زیرآب شاعر ها زده ام، وگرنه خیلی چیزها با شعر بیشتر حقشان ادا می شود:
اگر ترسم از بعضی «چیز» ها نبود
پرده از لفظ بزغاله برمی داشتم
تا مجلس روضه به پا شود
احتمالا تلفات می دادیم
این قسمت ها را بچه های جهادی بخوانند:
این اردوی جهادی بوی دود می داد! نخند ! دارم جدی حرف می زنم! بوی در و دیوار! و من در میان شعله ها داشتم به این فکر می کردم که من عرضه ی نزدیک شدن به در و دیوار را هم نداشتم احتمالا! آدم باید عاشق باشد تا جرئت کند توی آتش برود! راستی چرا تابحال به این فکر نکرده بودم که آتش نشان ها عاشقند؟! چرا تابحال به این فکر نکرده بودم که ! سه نقطه نگذاشتم که خودم خوشم بیاد! علامت های تعجب این بند شد 9 تا (نقطه)
و نه خیلی عدد خوبی است.
شاید تکفیرم کنند، اما کفی بالله شهیدا ! چقدر با خدا حال می کنم! خدایی که شهادتش کافی است برای همه چیز! لطفا یادتان باشد اردوی جهادی بعد خدا را یک دل سیر داد بزنید ، این شکلی :
خداااااااااااااا
چرا حاشیه می روم، از اردوی جهادی می گفتم! توی این آخری به یک چیز رسیدم، اینکه اردوی جهادی یک تعریف ویژه دارد : «جهاد فی سبیل الله، باموالنا و انفسنا» و چه سعادتی بیشتر از اینکه توی کاسه آدم بچپانند اردوی جهادی را!
میان پرده ی شماره 9 :
اس ام اس آمده که التماس می کنم دعام کنی! باید جواب بدهم مواظب باش! ما آدم نبودیم وارد شدیم، شما... البته تفاوت مسیر بسیار است! تفاوت بیشتر از التماس باید باشد! ما خاکیم برادر!
ادامه :
امام سجاد وقتی ماه را می دیده دعا می خوانده ، یک تکه اش خطاب به ماه می گوید «سبحان الله» ! و چه جایی بهتر از اردوهای جهادی برای «دیدن» ماه و گفتن «سبحان الله»
دارم پراکنده حرف می زنم! شاید تقصیر من هم نباشد! چیزهایی که اینجا می نویسم پراکنده های سفیدی است که توی سیاهی این روزهایم پیدا می کنم! چرا کسی باور نمی کند با این وضع چپه می کنم؟ آهای جماعت باشعور! کجای چپه کردن کلاس دارد که بخواهم کلاس بگذارم؟
آهای! یکی این بزغاله را بکند توی قفس! همه کارها را که نباید خود خدا انجام بده! آدم آفریده برای چی؟ آخر هم خودش دست به کار شد! رمضان کرد ماه را برای زندانی کردن بزغاله ها!
دارم پراکنده می گویم! درست مثل ذهنم! مثل خودم! مثل تمام نوشته های قبلی! مثل آن 9 تا علامت تعجب که نه خودم می فهمم چرا و نه بقیه! و چرا کفی بالله علمیا نباشد؟
میان پرده شماره 0/9:
به نظر حقیر، مسئول فرهنگی اردوهای جهادی 60 درصد کارهایش را باید قبل اردو انجام دهد، این کارها شامل برنامه ریزی کامل(با در نظر گرفتن اهداف،سیاست ها، برنامه ها ، ریز اجرایی مراسمات و راهکارشرایط ویژه) ، کادر سازی، توجیح نیرو ها، تهیه اقلام پشتیبانی(محتوایی و غیرمحتوایی) ، هماهنگی با ادارات و ... می شود! 40 درصد باقی مانده شامل نگاه کردن، مدیریت کردن، دعوا کردن، ایراد گرفتن،انگیزه دادن،فکر کردن، راهکار دادن، برنامه ریختن، جلسه گذاشتن و ... درون اردو می شود که نقشی راهبردی دارند! مسئول فرهنگی باید بیکارترین عضو اردو باشد اگر 60 درصد قبل اردو به خوبی انجام شده باشد. مسئول فرهنگی باید برای کاهش فشار افکار عمومی بیل به دست بگیرد و ساعات بیکاری بیل بزند تا بقیه ببینند مسئول فرهنگی دارد کار می کند و فرهنگی خوب است و فرهنگی فلان است! حالا این وسط اخلاص چه می شود؟ نیت کدام است؟ کار برای خدا یا کار برای کاهش فشار افکار عمومی؟ اصلا قضیه را با یک جواب ساده تمام می کنیم : کفی بالله رحیما!
ادامه:
برای گذران زندگی بعضی وقت ها باید چپه کرد! ولی اردوهای جهادی چند روزی آدم را راست نگه می دارد! اردوی جهادی به ما نشان می دهد که چگونه «عَلَم» قرار نیست «بیافتد» و نشان می دهد « این بیرق علمدار روی زمین نمی افتد»
آدم باید خیلی نفهم باشد که با دیدن راست قامتی علم، چپه کند! چرا کسی این فریاد ها را نمی شنود؟و چه خوب که کسی نمی شنود ! کفی بالله ... سمیعا!
منِ... را بگو خودم را سر کار گذاشته ام، دارم دنبال صفتی می گردم که به کفی بالله بخورد!
میان پرده شماره 00/9:
یکی جا مانده! خودش بیاید جلو تا دستش را ببوسم! خود امام خمینی(ره) گفت :« و من دست و بازوی همه عزیزانی که در سراسر جهان کوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نموده اند می بوسم...» البته ما کجا و امام کجا!
البته همان یکی که جامانده خودش می داند قضیه « گوربابای مخاطب، کفی بالله...» چگونه کاربرد دارد! از بچگی به هندسه علاقه داشتم! هنوز هم!
ادامه:
دستی به جام باده و دستی به زلف یار/رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست!
دستم بشکند اگر...
پ.ن1: این روز ها این شعر دست از سرم بر نمی د «یوسف، به این رها شدن از چاه دل مبند/ این بار می برند که زندانی ات کنند» یکی خیلی قشنگ مصراع اولش را می خواند، یکی که خودش می داند کیست !
پ.ن2: برادرم هم قاطی مرغ ها شد! پرونده ام اومد رو!
نوشته شده توسط : کفش دار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ