سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انگار تنمان به پیرهن سیاه عادت کرده است!

چهارشنبه 87 اسفند 7 ساعت 1:29 صبح

یا لطیف

دنبال کاغذ می گشتم!
وسط هیئت دنبال کاغذ می گشتم !
وقتی روضه تمام شد وسط هیئت دنبال کاغذ می گشتم!
اواخر شعر هوس کردم بنویسم، وقتی روضه تمام شد وسط هیئت دنبال کاغذ می گشتم!
کاغذ نبود !‏ چشم هایم را بستم تا فکرهایم از لای سوراخ چشم هایم بیرون نریزد!‏
کاغذ که نباشد اینطور می شود!‏
***
حالا هی به خودم فشار می آورم که روضه بگویم، از پیامبر (ص) از حسن‏(ع) از حسین (ع) از علی (ع) از زهرا (س) ...
همه ی روضه ها به «بی بی » ختم می شود !
باید پیرهن سیاه رو در بیاریم؟ میشه یه کار مکروه بکنیم؟ فقط همین یکی؟ بزار تا فاطمیه پیرهنا تنمون باشه! به خدا روضه تازه داره شروع می شه، شش ماه غربت همه ی دین از امشب شروع می شه!‏راسته که می گن هنوز کفن پیامبر خشک نشده غربت علی شروع شده ها... ماجرا تازه شروع شده ... کوچه و در و دیوار و...
انی تارک فیکم الثقلین
 قرآن و حیدر و زهرا و حسنین
و تسعة المعصومین من ذریة الحسین
میبینم روزی که قرآن سر نیزه رود
در عالم نیست کسی فریاد حیدر شنود
میبینم روزی را که پشت درب خانه ی زهرا ...
روضه گفتن سخته!‏ نمی شه... کاش بیشتر دنبال کاغذ می گشتم!
یا علی

پ.ن1: در عجبم از فهم بعضی ها!‏ به شهدا می گن مرده! با مهدیار بودیم، تعریف کرده!‏
پ.ن2: خیلی وقته دنبال این شعر می گشتم!
پ.ن3: فردا می رم قم و جمکران اگه بطلبن و قسمت بشه و روزیمون باشه!
پ.ن4: چرا اینقدر سخت می گیرم؟


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]

هیئت، روضه، حضرت زهرا، شهدا



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چالش ده سال پیش!
کشتی شکستگانیم...
شیرین تر
زیر بار خاطرات 2!
فاجعه
منتظر چی هستی؟
توکلت علی الله...
نفس...
مؤمن باش مرد!
با صفا باشیم
درد های برای درددل نشدن!
زیر دین...
دلا...
رفت و برگشت!
توبه های از سر حیرت
[همه عناوین(137)][عناوین آرشیوشده]