او...
برای مخاطب خاص و عزیز:
صحنه اول:
دوران دبیرستان بود که فهمیدم برای خوش بودن باید خودم دست به کار بشم!
بعدها فهمیدم خوش بودن بدون خوب بودن اصلا وجود نداره، یعنی هست، ولی نیست! می فهمی چی میگم؟
بعدتر ها هم فهمیدم اصلا خوشی و خوبی بدون درد وجود نداره، بازم نکه وجود نداشته باشه، ولی وجود نداره، می فهمی که؟
خلاصه اینکه خدا خیلی چیز عجیبیه! خودشون می فرمان: ان مع العسر یسری، در ادامه هم می فرمان: فإن مع العسر یسری! اینجا داره می فرماد: نه اینکه بعدش، همراه سختی خوشیه!با تأکید هم می فرمان. باید قرآن رو جدی بگیریم. خدا راست می گه.
منتظر بودن برای اینکه یه وقتی، یه موقعیتی، یه جائی، خوب و خوش بشه همه چیز... ان مع العسر یسری، تو همین سختی ها دنبالش بگرد!
صحنه دوم:
دو تا موقعیت رو تصور کن.
اولی اینکه همه جا تاریک باشه و فقط یه قرص کامل ماه تو آسمون دیده بشه! بهش نگاه کن، شبیه این نیست که ته یه چاهی و داری به سر چاه نگاه می کنی؟
حالا موقعیت دوم؛ ته یه چاهی و داری به دایره سفید سر چاه نگاه می کنی. مثل این نیست که همه جا تاریکه و تو داری به قرص کامل ماه نگاه می کنی؟
ما مثل موقعیت اولی هستیم، کلی فرصت داریم، ولی فکر می کنیم ته چاهیم و هیچ کاری نمیشه کرد!
ماه رو ببین
خوب که نگاه کنی، ستاره ها هم دیده میشن! چشمت به تاریکی که عادت کنه، حتی کوه و دشت رو هم میشه دید! خوبِ خوب!
پ.ن : نمی دونم، شاید هم ته چاهیم! مثل یوسف!
نوشته شده توسط : کفش دار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ