او...
1. فرموده اند: ان الله یحب التوابین و یحب المطهرین !
بیجک فهمم که درست شود باید بفهمم که چرا خدا توابین را دوست دارد.
اصلا شاید هم به خاطر همین خدا را دوست دارم.
بعضی وقت ها حسرت می خورم که چرا نمی شود بعضی چیزها را اینجا گفت.
2. پنج شنبه بهشت زهرا سلام الله علیها بودیم.سر خاک مصطفی.
3. جمعه بهشت زهرا سلام الله علیها بود.سر خاک مصطفی.
4. مصطفی با اینکه زنده است، از ما مرده ها خیلی با معرفت تر است. اصلا ما مرده ها گرگیجه گرفته ایم که فکر می کنیم زنده ها معرفت ندارند.
5. همه مشکل ما از جایی شروع می شود که مربی مان قرآن نیست.
6. تربیت!
7. من خیلی با اعداد عشق نمی کنم.ولی...
8. ... ولی وقتی پای عدد هشت می رسم دلم می لرزد. به احترام حضرت سلطان علیه السلام. حرف هایم را نگه داشتم برای این شماره. اصلا دارم با حضرت سلطان علیه السلام درد و دل می کنم. مثل بی صاحبی که دلش خیلی پر است. پرِ پر! آنقدر که جهادی هم راهش نمی دهند. گیر کرده، توی خودش. طوری که روز به روز یاد صاحبش نمی کند.
آقا، می خواستم درد و دل کنم. اینکه هرجا حس کردم خبری هست با مغز زمین خوردم. اصلا خواستم تشکر کنم، به خاطر همین زمین خوردن. (ر.ک به ماه رمضان و تپه نورالشهدا) خواستم بگویم منِ بی تربیت، چطور باید وسیله باشم برای یک عده دیگر. اصلا این وسط به نتیجه هایی رسیدم که ترس دارم بگویم.
آقا ، هرچه می گذرد، کاسه ی گدایی ام خالی و خالی تر می شود. نگران دخل و خرجم هستم. نگران خرجی ام هم بیشتر. مثل محمدرضا* که نگران خرجی اش شده."بنده نیستیم" خلاصه!
معده ام درد می کند. بعضی وقت ها خوشحالم که این معده درد، درد دل است، نه درد خورد و خوراک! این را گفتم که بگویم من یک طبیب بیشتر نمی شناسم حضرت ارباب.
* این روزها محمد رضا های زندگی ام بیشتر شده اند، کوچکترینشان هم محمدرضای شش ماهه ی برادرم هست.محرم می خواست علی اصغر علیه السلام بشود:
پ.ن: پیامک دادم ! نه فقط به تو، فقط به تو و یک نفر دیگر!
نوشته شده توسط : کفش دار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ