او...
آخرین بار که نوشته ام به مرحمت پارسی بلاگ پرید ماه پیش بود به گمانم! از نوشته فقط عنوانش مانده! انگار باید مجبور شوم شلخته حرف زدن هایم را از سر بگیرم!
بسم الله
یک. به شما دو نفر:
1. بی بی حضرت زینب سلام الله علیها : ما رأیت الا جمیلا!
2. شهید چمران : ای درد اگر تو نماینده خدایی ،که برای آزمایش من قدم به زمین گذاشته ای تو را می پرستم، تو را در آغوش می کشم وهیچ گاه شکوه نمی کنم… بگذار بند بند م از هم بگسلد ،هستی ام در آتش بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود باز هم صبر می کنم و خدای بزرگ را عاشقانه می پرستم. ای خدا این آزمایش های دردناکی که فرا راه من قرار دادی، این شکنجه های کشنده ای که بر من روا داشته ای همه را می پذیرم.
به همین راحتی! دعوای خوب بودن یا خوش بودن با همین دو مقدمه برای من به نتیجه رسید. به درک که این مدل نتیجه گیری اصلا توی دسته بندی های استدلال غیر مباشر نمی گنجد. گوسفند هم باشیم به اعتبار وزن 64 کیلویی باید تکان بخوریم. حالا که کم کم باید گوسفند بودن را هم رد کرد. دارم فضا را آماده می کنم ؛ «چیزی ندارم در خور این خاندان ولی، گاهی برای صاحب خود...»
دعوای خوب بودن و خوش بودن رو خیلی وقت بود می خواستم اینجا بنویسم تا تلنگری باشه برای بعد هایم. مثل تلنگر هایی که از نوشته های قبلی جاکفشی می خورم. حالا شما دو نفر فقط بهانه ای شدید برای نوشتن اینها .
دو. خیلی چیزها فقط تو عالم رفاقت معنا میشه. رفاقتی برداشت کن!
سه. بزرگی به کنار ، « میخوارگان دلشده ساغر گرفته اند، ما را نمی نصیب نشد از سبوی دوست...» بعضی وقت ها حس می کنم اگر نمی نصیب شده بود حکما یک جای کار می لنگید. هنوز با توام! می فهمی؟
چهار. دوباره دارم چرند می گویم. و کفی بالله شهیدا. پرت و پلا می گویم، خودم هم می دانم. نوشته هایم هم دوباره شده مثل خودم. پ ر ت و پ ل ا ! فاصله ام که از جهادی زیاد می شود همین وضعم است. البته حساب کتاب ندارد، دیدی نزدیک شدم و وضعم تغییری نکرد. کار از جای دیگر لنگ می خورد. قدیمتر هایم را که می خوانم حسرت می خورم، بعدهایم را که می بینم غبطه! خدا خودش کمکم کند. یک وقت هایی از چپ کردن می ترسیدم ، حالا از نترسیدن. زندگی تا وقتی اصولی بالا نرود همین آش است و همین کاسه. اصلا حافظ، بیا نفسی شاعری کنیم... دلم از شاعر ها هم بدجور گرفته، «شاعر ها اگر مرد بودند، شهیدان را شهیدان نمی شناختند»
پنج. دلم برای طوفانی های دلم تنگ شده. چند وقتی است آرامش دارم. آرامشی نه از جنس «ولا تخافوا و لا تحزنوا» که فرشته های خدا به آدم می دهند. آرامشی از جنس بی دردی! نمی دانم مشکل کارم کجاست. دعایم کنید.
شش. آیه 200 سوره آل عمران. سه اصل کار تشکیلاتی: صبر جمعی، صبر فردی، ارتباطات! اخلاقی به قضیه نگاه کنیم در زندگی کلی جلو می اندازتمان.
پ.ن1: حرف های دیشب آقا مجبتی توی گوشم تکرار می شود« مرجعیت به کنار، عرفان به کنار، اخلاق به کنار...» در و دیوار که وسط باشد آقا مجتبی ها هم حیران می شوند.
پ.ن2: از زندگی دور شدیم. با این وضع زندگی کردن هم به زندگی بر نمی گردیم. دعا کنید صاحب پیدا کنیم.
نوشته شده توسط : کفش دار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ