سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ما از دو کوهه آمده ایم، اینجا غریبیم...

دوشنبه 89 آبان 24 ساعت 2:5 صبح

او...
1.
روضه ی علی اکبر با همه روضه ها فرق می کند، همانطور که روضه ی عباس با همه ی روضه ها فرق می کند، همانطور که روضه رقیه، روضه زینب، روضه حر، حبیب،غلام...
دنیاییست برای خودش! هیئت را می گویم، پای روضه ...
دنیاییست برای خودش گریه کردن، لطمه زدن
دنیاییست برای خودش همین در و دیوار هیئت که بوی دود می دهد ! انگار همین دیروز بود فاطمیه، همین دیروز بود رمضان!
دنیاییست برای خودش! دیوانگی مان را می گویم! مثل چی داریم اس ام اس می زنیم به هم که 90 روز مانده به محرم، 72 روز، دو ماه، پنج دهه، یک چله ، یک ماه! بعضی رازها باید توی همین اس ام های جمهوری اسلامی بماند، بین خودمان! همین اقلیت شیعه! اقلیت عاشق! اقلیت دیوانه!
دارم می سوزم! لطفا کسی برای من روضه ی بی بی بخواند! روضه ی کربلای کوچه ی بنی هاشم! من دارم روزها را یکی یکی میشمارم تا به فاطمیه برسم! 29 روز مانده به محرم، چند روز دیگر فاطمیه میشود؟
دنیایی داریم ها! دور هم روضه می خوانیم، گریه می کنیم، سینه می زنیم، دور هم در و دیوار می رویم. دور هم خوشیم. خوشیم با روضه هایی که هیچ وقت کهنه نمی شوند. دور هم خوشیم با چایی هیئت، با قند های ریز و درشت و کج و معوجش! دور هم خوشیم با هیئت ، با دسته، با علم!
آدم ها بعضی وقت ها خوشی می زند زیر دلشان! ما با خوشی هایمان گریه می کنیم! ما با خوشی هایمان زندگی می کنیم! دنیای ما دنیای خوشی است. آنها که نمی دانند هیچ نمی دانند! اصلا من با آن هایی که نمی دانند کار ندارم!
دنیاییست برای خودش! دنیای زیبای عاشقی، دلدادگی،دنیای زیبای ولایت، علمداری، دنیای زیبایی که توی حرم امام حسین فریاد می زنیم «هر زمان شور خمینی به سر افتد ما را / دور سید علی خامنه ای می گردیم»
2.
 
دنیای ما! و ما ادراک دنیای ما!
شهید علم الهدی می گوید «ما عاقلانه فکر می کنیم و عاشقانه عمل می کنیم» تعریف دقیقی از دنیای ما!
دنیای ما همه چیزش به هم وابسته است، دینش به سیاستش، زندگی اش به مرگش ، هیئتش به ولایتش!
آقا دیوانه نمی خواهد ، نوکر می خواهد، سرباز می خواهد! من نمی دانم، من ندیده دیوانه اش شده ام، وای به حال نوکر هایش! وای به حال غلام سیاه آقا!
3.
________________________________________
4. دو سال پیش که رفته بودیم دو کوهه، دیر وقت رسیدیم، نمی دانستیم شاممان را از کجا بگیریم، از آشپزخانه برای بچه های کم سن تر 6 تا غذا کش رفتیم، 3 تا شان را خوردند، شکم درد گرفتند! شب آخر هم که داشتیم برمیگشتیم بالای یکی از همین ساختمان های دوکوهه دینامیت های کوچک را چند تا یکی می کردیم و می انداختیم سمت ساختمان بقلی! آنها هم جواب می دادند. بعدش هم شام یکی از بچه ها را که خواب بود خوردیم! آخرهای خوردن بود یادمان آمد شام ما که ماست نداشت! بعد هم یادمان آمد شام ما کباب بود نه قورمه و بعد ملتفت شدیم چند نفر اشتباهی توی اتاق ما خوابیده اند و ما هم اشتباهی غذاشان را خورده بودیم.
حالا دلم برای دو کوهه تنگ شده، برای وقتی قبل اذان توی خیابان هایش قدم می زدیم، برای حسینیه گردان تخریب، برای حسینیه ی حاج همت!
به خدا دلم برای دو کوهه بیشتر از همه ی جاهای دیگر تنگ شده، سید مرتضی در مورد دوکوهه چه می گفت؟
5. ما از دو کوه آمده ایم، اینجا غریبیم! حتی ز ....
دارم برمیگردم دو کوهه! فردا!

 


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چالش ده سال پیش!
کشتی شکستگانیم...
شیرین تر
زیر بار خاطرات 2!
فاجعه
منتظر چی هستی؟
توکلت علی الله...
نفس...
مؤمن باش مرد!
با صفا باشیم
درد های برای درددل نشدن!
زیر دین...
دلا...
رفت و برگشت!
توبه های از سر حیرت
[همه عناوین(137)][عناوین آرشیوشده]