سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگشت عاشقانه

چهارشنبه 89 آبان 12 ساعت 12:18 عصر

غرش زمانه و سرگرمی های  پوچ دنیوی مارو از اصل خودمون دور کرده

اصلی که حیات  وجودیمون به اون وصله و زندگیمون به دعای خیر اون روح میگیره

کاش قدر این نعمت الهی رو میدونستیم...

یه عاشقی قسم میخورد که یک مو رابط با آقا زندگیمونو وارونه میکنه



عاشقی یه دلنوشته ای بهم داد گفتم بذارمش اینجا

از نبودن تو ،
تا شبهایی که به یادت سحر نشد
از زخم هایی که به جانم افتاده است ،
تا لحظه ی خواستن چشمهایت 
راهی نمانده است .
اما بی تو ،
آرزوهایم خفه شده اند ،
ذره ذره جان دادند تا به اینجا که نیستی برسم 
مثل همین لحظه که می نویسم برایت ،
من مانده ام ،
با یادی که از حضورت ساخته ام در یادم
من و نبودن و نبودن و نبودنت
اما بی خیال !
جایی دیگر تو را خواهم جست ،
شاید جایی دیگر ، خیلی دور ، خیلی نزدیک ..


و گفتم..

 


اگر جفا نکنم عشق، یار من است
کدام دلبر مستانه ای کنار من است؟

خزان به پیش است و دل ز شوق تو مجنون
نشسته ام که بیایی.. این بهار من است

خدا کند که بمانم ببینم آن رویت
ز دشت عشق بروید گلی،مزار من است

ز عشق درسنامه ایست: ((بصبر ای عاشق))
که سنگ مکتبیش بود و غمگسار من است

ز صبح و شب بنشستم به انتظار غریب
بیا که خسته ام این روزگار من است..

منتظر


نوشته شده توسط : حامد

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چالش ده سال پیش!
کشتی شکستگانیم...
شیرین تر
زیر بار خاطرات 2!
فاجعه
منتظر چی هستی؟
توکلت علی الله...
نفس...
مؤمن باش مرد!
با صفا باشیم
درد های برای درددل نشدن!
زیر دین...
دلا...
رفت و برگشت!
توبه های از سر حیرت
[همه عناوین(137)][عناوین آرشیوشده]