غرش زمانه و سرگرمی های پوچ دنیوی مارو از اصل خودمون دور کرده
اصلی که حیات وجودیمون به اون وصله و زندگیمون به دعای خیر اون روح میگیره
کاش قدر این نعمت الهی رو میدونستیم...
یه عاشقی قسم میخورد که یک مو رابط با آقا زندگیمونو وارونه میکنه
عاشقی یه دلنوشته ای بهم داد گفتم بذارمش اینجا
از نبودن تو ،
تا شبهایی که به یادت سحر نشد
از زخم هایی که به جانم افتاده است ،
تا لحظه ی خواستن چشمهایت
راهی نمانده است .
اما بی تو ،
آرزوهایم خفه شده اند ،
ذره ذره جان دادند تا به اینجا که نیستی برسم
مثل همین لحظه که می نویسم برایت ،
من مانده ام ،
با یادی که از حضورت ساخته ام در یادم
من و نبودن و نبودن و نبودنت
اما بی خیال !
جایی دیگر تو را خواهم جست ،
شاید جایی دیگر ، خیلی دور ، خیلی نزدیک ..
و گفتم..
خزان به پیش است و دل ز شوق تو مجنون خدا کند که بمانم ببینم آن رویت ز عشق درسنامه ایست: ((بصبر ای عاشق)) ز صبح و شب بنشستم به انتظار غریب
اگر جفا نکنم عشق، یار من است
کدام دلبر مستانه ای کنار من است؟
نشسته ام که بیایی.. این بهار من است
ز دشت عشق بروید گلی،مزار من است
که سنگ مکتبیش بود و غمگسار من است
بیا که خسته ام این روزگار من است..
نوشته شده توسط : حامد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ