سال گذشته صبح یکی از روز های زمستان اول وقت خودم رو رسوندم حوزه. اما ظاهرا خبری از استاد نبود. استاد عبداللهی که تفاوت سنشون با ما حدود 5 – 6 ساله.بسیار خنده رو و دوست داشتنی.از اونهایی که بیشتر کلاسشون جنبه رفاقت داشت تا استاد وشاگردی.
کلاس 1ساعته ما نصفش گذشته بود و ما هنوز منتظر استاد در حیاط نشسته بودیم که استاد رسید. هنگام سلام و علیک با استاد یکی از رفقا گفت:استاد الان با اومدن شما تو من احساسی شبیه اجتماع نقیضین پدید اومد! از دیدنتون بسیار خوشحال شدم و از اینکه باید بریم سر کلاس بسیار ناراحت!!
دیروز(شنبه) دوتا sms برام اومد که تو یکیش نوشته بود :
ألا و إن الاجابة تحت قبته و الشفاء فی تربته ... عازم[کربلا] هستم...
و تو دیگری:
"عشق فرمود بیایید ... اطاعت کردیم" عازم کربلاییم حلالمون کنید.
دقیقا احساسی شبیه اجتماع نقیضین برام پیش اومد.از اینکه نعلین خاکی و کفشدار با هم به آرزوشون (زیارت کربلا که آرزوی هر مؤمنیه) رسیدن خیلی خیلی خیلی... خوشحال شدم و از اینکه چرا تا حالا قسمت من نشده پابوسی مولا و زیارت آقام برم خیلی خیلی خیلی... ناراحت.
تو این شبهای آخر ماه رمضان فقط به خدا میگم:
...وارزقنی حج بیتک الحرام فی عامنا هذا و فی کل عام و زیارة قبر نبیک و الأئمة علیهم السلام و لا تخلنی یارب من تلک المشاهد الشریفة و المواقف الکریمة...
نوشته شده توسط : واکسی
کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]
اجتماع نقیضین، کربلا، آرزوی هر مؤمن، زیارة قبر نبیک و الأئمة علیهم السلام، لا تخلنی یارب من تلک المشاهد الشریفةلیست کل یادداشت های این وبلاگ