او...
اعوذ بالله من نفسی...
لامصب طلسم شده!
1. مدت هاست دستم از نوشتن افتاده. هم اینجا، هم باید، هم حتی حیات و فتح 1. دقیقا نمی دونم گیر کار کجاست، وقتی که کلی حرف برای گفتن هست و گفته نمی شه. الآن هم مرتب دارم می نویسم و پاک می کنم.
2. خیلی چیزها به خودشناسی برمیگرده، و خیلی چیزهای بیشتر از اون به عزم! باید قیام کرد. اونوقت می فهمی که اول اول خودت چقدر ناتوانی و بعد هم... . همین بسه فعلا.
3. بعضی وقت ها آدم در موضعی قرار می گیره که زدن این حرف ها هم براش سخت می شه. و این عین بی تقوائیه. خودم هم می دونم. اصلا هم نباید کاری داشته باشم که چرا تو این موضع قرار گرفتم و کی تو این موضع قرارم داده. منظورم این حرفاست که بگم می دونم دارم اشتباه می کنم، ولی یه سری چیزا باعث شده این اشتباه جرأت بیشتری داشته باشه. اصلا کاش یکی پیدا بشه و بگه: ببین داداش، ما هممون در قبال خودمون و همدیگه مسئولیم. بیا با تقوا باشیم.
حرف اینجاست که نباید بقیه رو تو موضعی قرار بدیم که دچار بی تقوایی بشن! این خودش بی تقواییه.
4. هنوز درگیر زندگی و شخصیت جناب ابیذر هستم...
5. التماس دعا
1 نشریات بسیج دانشجویی دانشگاه.
نوشته شده توسط : کفش دار
او...
اینها بدیهیات است، می دانم! ولی مشکل ما هم همین بدیهیات ...
درگیر این مسئله ام! وقتی در تربیت مبانی سفت و محکم نداشته باشیم، یا به مبانی مان ایمان نداشته باشیم، کار گره می خورد.
حرف می زنیم، ولی عمل ...
بعد اصلا حواست هست این وسط دارد یکی توی دست های تو عوض شکوفا شدن پر پر می شود؟
اصلا اینها واگویه، چون باید یکی یقه ام را بگیرد و خودم را تکان بدهد.
در تربیت ، هوای نفس خیلی دست و پا گیر است.
دارم به این نتیجه می رسم دنبال مبانی تربیتی رفتن اولویت نیست. مؤمن باش مرد!
پ.ن: غم دارد ، غصه هم، درد و خون دل هم...
نوشته شده توسط : کفش دار
او...
1. این رو گوش بدید.
2. آقا تو صوتی که بالا گذاشتم یه جمله دارن:
در وجود یک چنین آدمى ، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است ؛ تضاد بین ایمان و علم خندهآور است.
3. هنر شهید چمران جمع بین چیزهایی بود که در ظاهر جمع نمی شن.
4. هنرمند باشیم.
و هنر بعضی وقت ها جمع بین کارهاییه که به ظاهر نمیشه باهم انجامشون داد. مثل درس خوندن و زندگی کردن یا مثل جهاد کردن و زندگی کردن.
5. ایده دادن سخت نیست،ولی راه پیدا کردی چرا! دوباره یه جمله از آقا:
{چمران} دل باصفائى داشت ؛ عرفان نظرى نخوانده بود ؛ شاید در هیچ مسلک توحیدى و سلوک عملى هم پیش کسى آموزش ندیده بود ، اما دل، دل خداجو بود ؛ دل باصفا ، خداجو ، اهل مناجات، اهل معنا.”
6. با صفا باشیم! همین...
پ.ن1: این جمله برای شهید چمرانه :
و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سواستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید …
حیفم اومد این جمله رو ننویسم. برای اهالی کار تربیتی از جمله هاییه که باید مورد تأمل جدی قرار بگیره، اصلا اهل رفاقت باید این جمله رو شیرفهم کنن!
پ.ن2: آخ که چقدر حرف دارم برا این جمله...
نوشته شده توسط : کفش دار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ