چشم در چشم..
حتی زبان شرمسار از گفتن سلام..
سلام..
کاش میتونستم امشبو تا صبح کنارت بمونم..
سنگینم..
انقد سنگینم که دیگه دلم طاقت سنگینیشو نداره..
هیس.. حامد گریه نکنیا! میگن خوب نیست.. بخند..
بخند که روزی هم به عزیز ما میخندن..
وای خدا دارم میترکم.. پس کی محرم میاد..
دلم لک زده واسه شنیدن روضه مادر میون روضه های محرم..
شاید استادم بتونه ناله ام و داد کنه..
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
ای
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
منهموارم را سر خواهم داد
مرگ نزدیک است..
نوشته شده توسط : حامد
مَثَلُ الأمَلِ وَ الأجَلِ
.رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : هذا ابنُ آدمَ و هذا أجَلُهُ . ـ و وَضَعَ یَدَهُ عِندَ قَفاهُ ثُمّ بَسطَها و قالَ : ـ و ثَمَّ أملُهُ ، و ثَمَّ أملُهُ .
مثل آرزو و مرگ
.پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : این آدمیزاد است و این اجل وى و حضرت دستش را پس گردن خود گذاشت سپس آن را کشید و فرمود: و آن جا آرزوى اوست و آن جا آرزوى اوست.
رحلت جان سوز و واقعا سنگین پدر بزرگوار آقای محمد رضا حاجی را تسلیت عرض میکنیم...
نوشته شده توسط : حامد
غرش زمانه و سرگرمی های پوچ دنیوی مارو از اصل خودمون دور کرده
اصلی که حیات وجودیمون به اون وصله و زندگیمون به دعای خیر اون روح میگیره
کاش قدر این نعمت الهی رو میدونستیم...
یه عاشقی قسم میخورد که یک مو رابط با آقا زندگیمونو وارونه میکنه
عاشقی یه دلنوشته ای بهم داد گفتم بذارمش اینجا
از نبودن تو ،
تا شبهایی که به یادت سحر نشد
از زخم هایی که به جانم افتاده است ،
تا لحظه ی خواستن چشمهایت
راهی نمانده است .
اما بی تو ،
آرزوهایم خفه شده اند ،
ذره ذره جان دادند تا به اینجا که نیستی برسم
مثل همین لحظه که می نویسم برایت ،
من مانده ام ،
با یادی که از حضورت ساخته ام در یادم
من و نبودن و نبودن و نبودنت
اما بی خیال !
جایی دیگر تو را خواهم جست ،
شاید جایی دیگر ، خیلی دور ، خیلی نزدیک ..
و گفتم..
خزان به پیش است و دل ز شوق تو مجنون خدا کند که بمانم ببینم آن رویت ز عشق درسنامه ایست: ((بصبر ای عاشق)) ز صبح و شب بنشستم به انتظار غریب
اگر جفا نکنم عشق، یار من است
کدام دلبر مستانه ای کنار من است؟
نشسته ام که بیایی.. این بهار من است
ز دشت عشق بروید گلی،مزار من است
که سنگ مکتبیش بود و غمگسار من است
بیا که خسته ام این روزگار من است..
نوشته شده توسط : حامد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ