سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به احترام اردو های جهادی !

دوشنبه 89 خرداد 31 ساعت 11:30 صبح

یا لطیف

کلی فکر کردم. و به این نتیجه رسیدم که «بچه ی اردو های جهادی» باشم! جدی می گم!

قبلتر در مورد تعریف اردوهای جهادی گفته بودم! وقتی برای محمد رضا نوشتم!

 اردوی جهادی منطقه ایست در خوش آب و هوا ترین نقاط ایران! جایی که هیچ آقازاده ای راهش به آنجا نیافتاده، نه چاه نفت دارد و نه سواحل زیبای کیش. اردوی جهادی فقط خدا دارد و اخلاص! اردوی جهادی وحید دارد و مصطفی و مجید ! که هرکدام عالمی دارند برای خودشان! وحید 11-12 ساله که چند آدم گنده را دلبسته ی خودش کرده! مصطفی کنکوری که از شهر محروم دلگان،بزرگ بیرون آمده، مجید که در روستای دورافتاده ی خسرین ،تیم فوتبال طلبه های شهرک خسرین را تشکیل داده، قبل از آنکه حتی امتحان حوزه بدهد! اردوهای جهادی آدم دارد، به معنای واقعی کلمه!

دلم برای اردوی جهادی تنگ شده!

مسئلهٌ!
آدم بین کربلا و اردوی جهادی باید کدوم رو انتخاب کنه؟

باور کنید سخت شده انتخاب!

کاش اینجا حیرت کده بود! روایت عجیبی شده، حرف هایی که حتی اینجا هم نمی شود گفت!

 

روایت عجیبی است! حرف هایی که آدم می زند تا کسی متوجه نشود! به محمد رضا گفتم، نوشته بودم توی کاغذ که اینجا هم بنویسم! دادمش به ایمان! خب وقتی مخاطب اصلی ایمان بود گفتم بدهم خودش بخواند! چرا بقیه الکی سر کار بروند؟

آهای ایمان...

اردوی جهادی یعنی اینکه در روستای امام زاده محمد حسن، کنار آتش دراز بکشی و زل بزنی به آسمان! به کهکشان راه شیری! درست مثل کویر که فقط ستاره ها نور دارند!
اردوی جهادی یعنی بالای نیسان حمل بلوک ،روی بلوک های زمخت دراز بکشی و به آسمان «آبی » (دقت کنید، این آبی با آن آبی ای که در ذهن ماست خیلی فرق دارد(دچار یعنی عاشق/و فکر کن/ که چه تنهاست/ اگر ماهی کوچک/ دچار «آبی » دریای بیکران باشد(این آبی از آن جنس آبی هاست(یعنی ما تعطیلیم ، یعنی کور رنگی، یعنی بدبختی))))) زل بزنی! زل!

خودم هم نمی دانم کدام پرانتز باز نشده در بالا بی دلیل بسته شد!

من هنوز تعریف دقیقی از اردوی جهادی ندارم! آهای حاج نورالدین، رئیس! شما جواب این سوال ها را بده! من هرچه بگم از سر جو گفته ام! شما بگو حاج نور الدین!

و حاج نور الدین ! رئیس اردوهای جهادی ماست ، که لذت شنیدن نوای لذت بخشش ، وقتی غروب، از سر کار برمی گشتیم و دشتی می خواند، باعث شد برای تجربه دوباره آن قید خیلی چیزها را بزنم!

و کجایی حاج عبد الله! رسمش نبود ها، ما ندیده عاشقت شدیم! حاج عبد الله والی، پدر اردوهای جهادی!

و خدا خیر بدهد به آقا حامد، کسی که زورکی ما را برد اردوی جهادی و آخر سر هم زورکی برگرداند! هرجا که می روم دعایش می کنم! مسئله را هم به خاطر همین پرسیدم! اقا حامد دعوتت کند به اردوی جهادی و همزمان باشد با ...

دعا کنید تابستان پر برکتی باشد! اواخر این ماه عازم کهکیلویه هستیم تا اوایل مرداد!

 

پ.ن: *** متاسفانه مقدار قابل توجهی از متن پرید! حوصله دوباره چرت و پرت گفتن ندارم!

 

 


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]

اردوی جهادی،امام زاده محمد حسن


چند تا کلمه برای رساندن یک مفهوم کافی است؟

پنج شنبه 89 خرداد 13 ساعت 7:42 عصر

یا لطیف...

بی شرف!

پ.ن1: این بالایی خطاب به سگ های اسرائیلی که دارند کار خودشان را اینطوری توجیه هم می کنند.


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]


چوب خدا!

چهارشنبه 89 خرداد 5 ساعت 4:56 عصر

یا خدا

 

کسی می دونه چند روز دیگه تا فاطمیه مونده؟

 

دلم تنگ شهیدان است امشب! کجایی محمد؟ یاد هیئت افتادم... کجایید ای شهیدان خدایی... یاد مقبره، یادش افتادی محمد؟

آهای محمد ...its punish for me to tell sth english! I haven"t bias, but some time I can"t live without sth! 

 

انگار وسط یه جایی گیر افتاده باشی که نتونی بگی کجا! بعد یه چیزی مثل پتک می خوره توی سرت ...

بوووق...بوووق ... (صدای زنگ تلفن مخصوص بخش حیرت کده)

حیرت کرده: الو ... %$^*%$&$*  .... *&)%$#%$%^ .... *&%^*#)((

کفشدار: شما چیزی در مورد پتکی که مثل چی بخوره تو سر آدم ندارید؟

حیرت کرده: بیا: پتک ! لینکش هنوز آمده نیست!

 

خلاصه کلام:
با خدا که آشتی کردیم رابطمون با خیلی ها به هم خورد! جدیدا روی مخم راه می رن! به خدا گفتم،تو دلم ! به هیچ کس هم نمی گم!

دلم برای دوستان تنگ شده! به رفیقمون گفتیم! دوستان زنگ زدند! چه رفیق خوبی داریم! یا رفیق من لا رفیق له!

مقبره یعنی واقعیت متصور رویایی از انتهای مسیری که باید رفت! تعریف جامع و مانع هست! هرکی قبول نداره می تونه امتحان کنه! آدرس: مینی سیتی، شهرک شهید محلاتی، بلوار شاهد،میدان امیر،مقبره الشهدا، کنار حماقتی به نام بزرگترین گنبد جهان!

 

ختم کلام:
*دلم برای انزها تنگ شده بود(املاش درست بود؟) به دلایلی که مهدی و هادی و محمد رضا می دونن!
**شرمنده ی امام خامنه ای شده بودم! اینکه آقا دنبال چیه و ما دنبال و درگیر چی!
***مطصفی...آهای مصطفی !‌ آدم این جور مواقع باید زار بزنه! چرا نمی زنی؟ آ سید مرتضی می گه : بگذار ما را اهل گریه بخوانند!

هوای تازه مان دارد بوی تعفن می گیرد، بوی لجن، دارم عصبانیت بالا می آورم، دارم امید بالا می آورم!

 

پ.ن: دنبال اسم خودت نگرد! به تو تک زنگ زدم!
پ.ن2: از اینکه جاکفشی شده یه مکان با مخاطب های خاص معذرت می خوام!
پ.ن3: الله نور السماوات و الارض... چاکرشیم! خیلی خیلی چاکرشیم!


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]


<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چالش ده سال پیش!
کشتی شکستگانیم...
شیرین تر
زیر بار خاطرات 2!
فاجعه
منتظر چی هستی؟
توکلت علی الله...
نفس...
مؤمن باش مرد!
با صفا باشیم
درد های برای درددل نشدن!
زیر دین...
دلا...
رفت و برگشت!
توبه های از سر حیرت
[همه عناوین(137)][عناوین آرشیوشده]