سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرش

پنج شنبه 89 مرداد 28 ساعت 10:10 صبح

یکی بود یکی نبود...

توی یکی از بهترین خونواده های دنیا،بهترین بابا دنیا زندگی میکرد.

دوتا بچه توی این خونواده بودن که اسم یکیشون حسین بودو اون یکی ام آرش.

حسین پسر عاقل خونه بودو آرش پسر شیطونو بازیگوش.

حسین همیشه با کاراش دل پدرشو شاد میکرد و آرش.. تنها کارش فقط شکستن دل پدرش بود و بس.


 

بی مقدمه... سلام

توی یه روز خدا، آرش که خیلی دلش گرفته بود و از دست خودش دیگه کلافه شده بود که همش داره دل پدر مهربونشو میشکنه میاد و به حیسن میگه:

_حسین جان بیا با خوب بودنمون یه کاری کنیم که دل پدرمونو به دست بیاریم

حسین با اون صورت معصومانش یه نگاه به آرش میکنه و میگه:

_باشه داداشی

چند روز میگذره و میگذره.. آرش حرفشو یادش میره و باز دوباره..

دل بهترین و مهربون ترین پدر دنیا رو میشکنه

دیگه وقتی طاقت پدر تموم میشه،دوتا بچه هارو صدا میزنه و میگه که برن پیشش

و.. حسین و آرش میرن پیش پدرشون.

پدر حسین رو به آغوش میکشه و میگه:

_آفرین پسرم.. تو آبروی پدرتو خریدی

و بعد یه نگاه به آرش که داشت از خجالت میمرد میندازه و سکوت میکنه

آرش که دیگه نمی تونست جلوی صدای هق هقشو بگیره با سر پایین میگه:

بابا جان.. غلط کردم..


 

حلالم کنین.. یه چند روزی دارم میرم پا بوس آقا.

آقا صدام کرده که به آرشش بگه.. توام خوب آبروی منو بردی..

یا علی بن موسی الرضا.. آقا جان.. به خدا ما توی این شهر گناه فقط تنها دل خوشیمون به شماست.

یا حق

 


نوشته شده توسط : حامد

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]

یا علی بن موسی الرضا


شهر و دار و آخرالزمان و من..

چهارشنبه 89 مرداد 27 ساعت 1:43 عصر

بی مقدمه... سلام 

جلسه شهرداری با حضور شهردار زحمت کش منطقه X:

آقا سید ما که مسئول فرهنگی موسست توی جلسه امروز دعوت شده بود که بتونن حالا از ایشونو افکارو برشش توی جلسه استفاده کنن.

ساعت 10:15 ما رفتیم اونجا،جلسه قرار بود ساعت 9 شروع بشه،ساعت 11 کارکنان شهرداری و مسئولین اومدن،بهرحال جلسه شروع شد.

آخ یادم رفت بگم که آقای شهردار ساعت 11:45 قدم رنجه کردن و اومدن.


موضوع جلسه: برپایی برنامه های ماه رمضان توی منطقه

میانگین سنی حاضرین: حدود 45 سال(البته با حضور من)

جنسیت: 7 مرد و 1 زن

شمایل حضار:

1.سخنرانان جلسه دارای محاسن بلند و انداختن حداقل 3 انگشتر با نگین درشت در دست،

2.طراحان برنامه که کاغذ به دست سخنرانا میذاشتن،دارای شمایلی 6 تیغ و پیراهن و کت شلوار  اسپرت .

3.خانمی با ابروهای شمشیری که داشت با اونا چشای شهردارو در میاورد و به اندازه یک وجب کرم پودر pankek روی صورت و با پوشش مانتو اما دریغ از بیرون بودن یه تار مو 

4. منم که دوستان میدونن،تازگیا خراب شدم


اصل جلسه: (که فرقی با اصل حاشیه  جلسه نداشت)

تا سخنران میخواست شروع به سخنرانی کنن گوشی N97 شهردار محترم که توی یه جلد گوشی مخفی بود با Ringtone احسان خواجه امیری به صدا در میومد و...

_ الو الوووووووو (هر ثانیه تن صدا افزایش پیدا میکرد) الووووووووووووووووو... (گویا قطع شد و با صورتی بشاش..)از دفتر قائم مقام بودن شما ادامه بدین.

جان نثار شروع به.. اوه ببخشید!   سخنران شروع به نطق کردن:

_ضمن تبریک و سلام و عرض ادبو خوشامد گوییو.. شما عزیزان باید بگویم ما در ماه.. 

باز ملودی زیبای گوشی شهردار به صدا درومد،(پاورقی وسط صفحه: یکی از دوستانم میگفت شرکت nokia یه سیاست خوبی که داره اینه که هیچ وقت یه گوشی کاملو نمی فرسته تو بازار که همیشه بازار گوشی آیندش داغ باشه،منم احتمال میدم گوشی شهردار قابلیت کاربردی silent! رو نداره)

_(با صدایی رسا) الو سلام حاج آقااا احوالات؟ الحمدالله،شکر.. بله بله،من اساعه تا 5 دقیقه دیگه خودمو میرسونم به دفتر شما(آخه قائم مقام جناب شهردار محترمم که اینجا نبودن که ایشون دولاو راست میشدن)

به هر حال.. شهردار رفتو ما هم بی شهردار شدیم و سخنران اهمی کردو گفت:

_حاضرین و مسئولین در جلسه،باید عرض کنم که به دلیل مشغله کاری جناب زحمت کش شهردار،جلسه به وقت دیگه موکول میشه

همه تسبیحاشونو که رو میز بودو اون خانمم کیف کوچولوشو برداشتنو رفتن دم در و شروع کردن به گپ زدن با هم و..

اتمام جلسه.


جلسه ما به سر رسید،جناب شهردار به دفتر قائم مقام نرسید!!!!...

 

 


نوشته شده توسط : حامد

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]

pankek_مقام قائم_هلو


<   <<   6   7      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چالش ده سال پیش!
کشتی شکستگانیم...
شیرین تر
زیر بار خاطرات 2!
فاجعه
منتظر چی هستی؟
توکلت علی الله...
نفس...
مؤمن باش مرد!
با صفا باشیم
درد های برای درددل نشدن!
زیر دین...
دلا...
رفت و برگشت!
توبه های از سر حیرت
[همه عناوین(137)][عناوین آرشیوشده]