اینجا هم سال با صدای 'توپ' تحویل می شود !
یا لطیف
تیک ... تاک ...
صدای سوت قطار به گوش می رسد ، پایت را که از قطار می گذاری بیرون صدای صبحگاه دو کوهه تکانت می دهد ، حاج احمد سرت داد می زند : غر زدن موقوف ... بدو برادر ، بدو !
بچه های گردان تخریب را می بینی که از دور نزدیک می شوند ، صدای خنده هاشان وسوسه ات می کند !
تیک ... تاک ...
راوی می گوید اینجا نزدیک ترین نقطه به کربلاست : شرهانی ... ترکش که می خورد کنارت خودت را جمع می کنی ، چشم می دوزی به رو بر ، تانک ها دارند می آیند ، تو هنوز مستقیم نگاه می کنی ، فرمانده فریاد می زند: عقب نشینی ، تو هنوز مستقیم روبرویت را نگاه می کنی ، می خواهی بولدوزر تفحص پیدایت نکند ، خمپاره بعدی ... از آن بالا هم به رو برویت نگاه می کنی .
تیک ... تاک ...
اروند آرام است ، گوش می کنی به خروش موج های اروند ... طناب را سفت می چسبی ، دست هایت سر شده اند ، بقل دست ات روی آب شناور مانده ، طناب خیلی سنگین شده ، پاره اش می کنی ، رها می شوی روی آب ، موج بعدی که می آید گم می شوی ...
تیک ...تاک...
روحانی جوان با آن صدای گیرایش پشت میکفرون می گوید : نگاه آخر به طلائیه یادت نره ! ... بر می گردی ، کاش بر نمی گشتی ، رفیقت روی زمین افتاده ، داد می زنی ، پا می کوبی ، باید بروی ، دود نگاهت را قطع می کند ، بر می گردی و می دوی ، پوتین هایت تو را هدایت می کنند ، کاش نگاه آخر را نکرده بودی ...
تیک ... تاک ...
با خاک های چزابه بازی می کنی ، چقدر گرم اند ... موجی شده ای ! دست هایت را می گیرند و می چسبانندت به زمین ، خاک صورتت را می سوزاند ، دست و پا می زنی ، داد می زنی ، خودت را رها می کنی و بلند می شوی ، وقتی دوباره می نشانندت یک چیز کم داری ، هنوز دست و پا می زنی ، خاک زیر گلویت سرخ می شود ...
تیک ... تاک ...
چه خنک است ! رو تانکر آب نوشته به یاد لب های تشنه ی عباس ... قمقمه را برمی دارد و می گیرد طرفت ، به لب های ترک خورده اش نگاه می کنی ، قمقمه را پس می زنی ، لبخند می زند و برمی گرداند ، سیر که می شوی روی قمقمه را می خوانی ، به یاد لب های تشنه ی عباس ...
تیک...تاک...
چشم می دوزی به آسمان شلمچه، ستاره ها چقدر نزدیکند ... اینجا ستاره باران است ، ستاره ها که نزدیک می شوند همه لبخند می زنند ، معلوم نیست کدام ستاره قسمت تو شود ، نیت می کنی و یکی را انتخاب می کنی ، چند ثانیه بعد توی قلبت جا خشک می کند ، گرمایش از گرمای قلب تو که بیشتر نیست ؟
تیک ... تاک ...
بچه ها دور سفره ی هفت سین نشسته اند ،البته هفت تا سین ندارد ، خبری از سماق و سرکه و سکه و اینها نیست ! قرآن کوچکی را گذاشته اند وسط چفیه و سیب کوچکی کنارش ، آینه کوچک غبار گرفته ای هم هست . سال با صدای توپ و ترکش تحویل می شود
تیک ... تاک ...
اینجا هم سال با صدای توپ تحویل می شود ... ما چی ؟ تحویل می شویم ؟
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
پ.ن : سال رو با شهدای مقبره الشهدا تحویل می کنیم !
پ.ن2: هنوز در مورد جنوب حرف برای گفتن زیاد دارم ، اما نمی دونم چطور بگم . یعنی کم آوردم !
نوشته شده توسط : کفش دار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ