سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به او ...

جمعه 88 مرداد 30 ساعت 9:38 عصر

او...

از: من بی معرفت
به: او...

اصلا تقصیر خودته!‏این همه گفتم بهم رو نده!‏ این همه گفتم بزن پس کلم! بزار با سر برم تو دیوار! نذاشتی!
چقدر مهربونی آخه ؟ به چه زبونی بگم؟ به خدا دیوونه می شما! به خدا آخرش دق می کنم!‏ از من گفتن!‏

پ.ن: او رو دوست دارم! خیلی ! راست می گم!


نوشته شده توسط : کفش دار

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]

حیرت کده


<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چالش ده سال پیش!
کشتی شکستگانیم...
شیرین تر
زیر بار خاطرات 2!
فاجعه
منتظر چی هستی؟
توکلت علی الله...
نفس...
مؤمن باش مرد!
با صفا باشیم
درد های برای درددل نشدن!
زیر دین...
دلا...
رفت و برگشت!
توبه های از سر حیرت
[همه عناوین(137)][عناوین آرشیوشده]