سلام!
واي واي واي!
چقدر دلم برا اينجا تنگ شده بود!چه خوشگل شده!البته قبلا هم خوشگل بود!خوشگل تر شده!
كامنت آقا مهديارو كه ديدم يادم اومد دلم واسه حرفاي اين رفيق با نمكتون هم خيلي تنگ شده بود!بعدش با خودم گفتم چطوري دلم اومد پارسي بلاگو ول كنم...
به هر حال...
ميدونيد توي همه ي اين خاطره ها چي كمه؟...من فكر ميكنم يه چيزي رو از دفتر چتون قايم كرديد...انتظار...انتظار...
عصر يك جمعه ي دلگير دلم گفت بگويم بنويسم
كه چرا عشق به انسان نرسيدست
و هنوزم كه هنوز است غم عشق به پايان نرسيدست
بگو حافظ دلخسته به شيراز بيايد بنويسد
كه هنوزم كه هنوز است چرا يوسف گمگشته به كنعان نرسيدست...
يا حق