مي خواهم پرواز كنم....
مي خواهم پرواز كنم...مست شوم....اما بالهايم هنوز كوچكند...شايد هنوز بالي ندارم....دلم براي خداي بي رنگي ها تنگ است...براي خدايي كه بدون اعضا و جوارح و زبان و كام با موسي ع سخن گفت و آيات بزرگش را به او شناساند...احساس هم ذات پنداري با فرعون ...هر داستاني فرعوني مي خواهد تا موسي و هاروني بيايد ...خضري مي طلبد تا موسي را تا قعر اقيانوس حقايق معيت كند...فرعوني ها هم خدايي دارند...شايد اگر فرعون داستان هم باشيم وظيفه مان خلاقيت است...بايد پايان داستان را جور ديگر نوشت...براي احياي انسانيت در داستان بايد بر دشمنان وجود شوريد...بايد كشت و كشته شد...