سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرواز غریبانه..

یکشنبه 89 آبان 9 ساعت 12:51 عصر

 

یکشنبه..

 یک روز پراز مشغله، برنامه ریزی میکنم و بازم وقت کم میارم، صبحونه نخورده از خونه میزنم بیرون
صدایی از دوردستٍ آسمان در فضای گنگ و آلوده ی شهر طنین می اندازد؛ صدای همهمه ای آشناست..
چشمانم را به آسمان میدوزم؛ آفتاب انگار
امروز مهربان تر از دیروز میتابد..
و اونقدر دیرمه که تیک تاک ساعت،رشته ی افکارمو از آسمون پاره میکنه و به تکرار روزمرگیهام گره میزنه..
صدایی می آید،گوش کن! گویا امروز در آن آبی بیکران خبرهاییست!
صدای سایش بال فرشته هاست؛ صف در صف
.. بارانی از فرشته ها، هزاران هزار ملک امروز...



 



 

_ امروز چندمه؟

_نهم
نه! نه! امروز چندمه..
خواهرم داد میزنه:31 اکتبره..
اما دلم خوب میداند امروز نهم نیست، امروز سی و یک اکتبر هم نیست.. تقویم دلم را ورق میزنم؛ امروز23ذیقعده است! امروز مشهد را غوغاییست! فرشته ها در آسمان و زائران در زمین قامت بسته اند به زیارت آقای مهربانی ها..!
امروز همه آهو شده اند و به حریم ایمنش پناه میبرند..


صدای رادیو تو گوشم می پیچه: :امروز،23 ذیقعده روز مخصوص زیارت آقا علی بن موسی الرضا(علیه السلام) است..
کافیست مسیرت را عوض کنی و رشته ی بیقرار دلت را به ضریح لبخندش گره بزنی..


السلام علیک یا امام رئوف!

 



نوشته شده توسط : حامد

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]


شوتوگان آزاد

سه شنبه 89 آبان 4 ساعت 10:46 صبح

(کلا این پست تریپه عصبانیه شما جدی نگیرید)..



کاش حرف مامانمو که انقد گفت درس بخونو گوش میدادم..

باید باشید تا بدونید چی میگم به خدا

رفتیم دم دفتر جاسبی ملعون که ما رئیس خائن نمی خوام رفتن سبزارو جمع کردن که بگن جو دانشگاه مخالف ندارن

خدا خیر بده این رئیس جمهورمونو اگه همتش نبود مگه میشد اینارو جمع کرد


پست جدید جناب آقای جاسبی:

 رئیس شوتوگان  کشوره های غرب آسیا


اگه شما شباهت شتوگانو با رئیس دانشگاه آزادو فهمیدیدو به منم بگید!


سر کلاس زبان عمومی بودم یهو بحث این شد که آیا دست دادن به نامحرمم مشکلی داره یا نه

چون همه موافق دست دادن بودن اولش ترسیدم که بگم ایرادی داره این کار..

اما وقتی دیدم استادمون که خانم بود وهم عقیده با جو کلاس منم که خیلی دلم گرفته بود شروع کردم بحث کردن

از اون موقع منو با لقب امل صدا میکنن و نمره میکاپمم که خودم 12نمرهنوشته بودم 3 شد


اینه وضع دانشگاه آزاد ما..

به امید هوایی تازه تر

یا حق.


نوشته شده توسط : حامد

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]

شتوگان آزاد


آرش

پنج شنبه 89 مرداد 28 ساعت 10:10 صبح

یکی بود یکی نبود...

توی یکی از بهترین خونواده های دنیا،بهترین بابا دنیا زندگی میکرد.

دوتا بچه توی این خونواده بودن که اسم یکیشون حسین بودو اون یکی ام آرش.

حسین پسر عاقل خونه بودو آرش پسر شیطونو بازیگوش.

حسین همیشه با کاراش دل پدرشو شاد میکرد و آرش.. تنها کارش فقط شکستن دل پدرش بود و بس.


 

بی مقدمه... سلام

توی یه روز خدا، آرش که خیلی دلش گرفته بود و از دست خودش دیگه کلافه شده بود که همش داره دل پدر مهربونشو میشکنه میاد و به حیسن میگه:

_حسین جان بیا با خوب بودنمون یه کاری کنیم که دل پدرمونو به دست بیاریم

حسین با اون صورت معصومانش یه نگاه به آرش میکنه و میگه:

_باشه داداشی

چند روز میگذره و میگذره.. آرش حرفشو یادش میره و باز دوباره..

دل بهترین و مهربون ترین پدر دنیا رو میشکنه

دیگه وقتی طاقت پدر تموم میشه،دوتا بچه هارو صدا میزنه و میگه که برن پیشش

و.. حسین و آرش میرن پیش پدرشون.

پدر حسین رو به آغوش میکشه و میگه:

_آفرین پسرم.. تو آبروی پدرتو خریدی

و بعد یه نگاه به آرش که داشت از خجالت میمرد میندازه و سکوت میکنه

آرش که دیگه نمی تونست جلوی صدای هق هقشو بگیره با سر پایین میگه:

بابا جان.. غلط کردم..


 

حلالم کنین.. یه چند روزی دارم میرم پا بوس آقا.

آقا صدام کرده که به آرشش بگه.. توام خوب آبروی منو بردی..

یا علی بن موسی الرضا.. آقا جان.. به خدا ما توی این شهر گناه فقط تنها دل خوشیمون به شماست.

یا حق

 


نوشته شده توسط : حامد

کفش های دیگران [ نفر کفش گذاشتن]

یا علی بن موسی الرضا


<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چالش ده سال پیش!
کشتی شکستگانیم...
شیرین تر
زیر بار خاطرات 2!
فاجعه
منتظر چی هستی؟
توکلت علی الله...
نفس...
مؤمن باش مرد!
با صفا باشیم
درد های برای درددل نشدن!
زیر دین...
دلا...
رفت و برگشت!
توبه های از سر حیرت
[همه عناوین(137)][عناوین آرشیوشده]